
سخنراني
مصطفي ملكيان با موضوع «طرحي براي تدوين نظام اخلاقي مولانا» در همايشي از
ويژه برنامههاي موسسه «سروش مولانا» پيرامون احوال و انديشههاي مولانا،
بدين قرار است:
در ارتباط با اين بحث ميتوان به بازنگري سنت فرهنگي مراجعه كرد. سنت
فرهنگي هر جامعهاي مدام نياز به رجوع، بازنگري و تفسير مجدد دارد. اين
بازنگري دو دليل دارد: اول آنكه بايد ديد در سنت فرهنگي جامعه ما هنوز چه
چيزهايي ماندنياند و چه چيزهايي رفتني. اولين خاصيت اين بازنگري آن است كه
ماندنيهاي فرهنگ را از رفتنيهاي آن تفكيك ميكند. بنابراين نظر، چيزهايي
وجود دارد كه جزو فرهنگ ما بودهاند اما اكنون فقط به درد مورخان فرهنگ
ميخورد، اما چيزهايي است كه در فرهنگ ما حاضر بودهاند اما به درد خود ما
ميخورند نه به درد مورخان. دومين سود اين بازنگري آن است كه در اين
بازنگري سوالات روزگار خودمان را با متون روزگاران گذشته ارزيابي ميكنیم.
سوال جديد را از متن و متفكر كهن پرسيدن آثار و نتايج مثبتي ميتواند داشته
باشد. وقتي از متفكري ميپرسيم «زندگي اخلاقي چه نوع زندگيای است» اين
متفكر بايد به هفت سوال پاسخ دهد. هر كدام از اين هفت قسمت بر قسمت بعدي
ترتب دارد و مقدمهاي است براي قسمت بعدي، نوعي تقدم و تأخر منطقي بين اين
هفت سوال وجود دارد. اين هفت سوال را نهتنها از مولانا كه از هر متفكري
ميتوان پرسيد
1. اخلاقي بودن يعني چه؟
چه كسي اگر چگونه زندگي كند، زندگياش اخلاقي است؟ جواب اين سوال متوقف بر
اين است كه ما اخلاق را از ديگر منابع هنجارگذار جامعه جدا كنيم. در
جامعهاي زندگي ميكنيم كه از خاستگاههاي مختلفي فرمان و حكم ميشنويم. در
جامعه هنجارگذارهاي فراواني وجود دارد. از جمله اين هنجارگذارها ميتوان
به اخلاق، حقوق، دين و مذهب، عرف و عادات و رسوم اجتماعي، مصلحتانديشي و
احكام زيباييشناختي اشاره كرد. هيچكسي وجود ندارد كه كوچكترين كار ارادي
انجام دهد مگر اينكه از يكي از اين منابع هنجارگذار فرمانپذيري كند. در
اينجا اين سوال مطرح ميشود كه من وقتي چگونه زندگي كنم اخلاقي هستم؟ آيا
صرف شهروند خوب بودن به معناي انسان اخلاقي بودن است؟
2. چرا بايد اخلاقي باشيم؟
چه
دليلي براي الزام به اخلاقي بودن وجود دارد؟ اگر بپذيريم كه امتياز انسان
بر حيوان عقلانيت است و اگر قبول كنيم يكي از انواع عقلانيتي كه انسان بايد
داشته باشد، عقلانيت عملي است و همچنين اگر بپذيريم كه معني عقلانيت عملي
اين است كه كاري انجام ندهيم كه هزينهاش بيش از سودش باشد، در اينجا
اخلاقي زندگي كردن كار است و اگر اين كار عقلاني باشد، بايد هزينهاش بيشتر
از سودش نباشد. به ميزاني كه اخلاقي زندگي ميكنيم به ثروت، قدرت، جاه،
مقام و حيثيت اجتماعي، و محبوبيت خود ضربه ميزنيم. كسي كه به ضوابط اخلاقي
التزام دارد به ميزاني كه التزامش مؤكدتر، دقيقتر و عميقتر شود، به اين
ميزان به ثروت، قدرت، جاه، و ... لطمه ميزند. به ميزاني كه اخلاقي زندگي
ميكنيم هزينه ميدهيم. هزينهها مشخص هستند، اما سودش چيست؟ سود بايد بر
هزينه بچربد. چون اگر سود اخلاقي زيستن بر هزينه نچربد، اخلاقي زيستن
عقلاني زيستن نيست. هر متفكري بايد نشان دهد كه هزينهها از سود كمتر است و
الا سخني كه برخي در طول تاريخ گفتهاند كه اخلاقيان سفيهان و احمقان
جهانند كه اخلاقي زندگي ميكنند در مورد ما صادق خواهد بود.
3. احكام اخلاقي را از كجا تشخيص دهيم؟
چه حكمي اخلاقي و چه حكمي غيراخلاقي است؟ اين سوال، سوالي معرفتشناختي
است. عقل، وجدان، شعور اخلاقي و افكار عمومي از جمله منابعي هستند كه در
پاسخ به اين پرسش ذكر ميشوند. برخي هم فراتر از اين رفتهاند و از نقش
قرارداد در تعيين احكام اخلاقي سخن گفتهاند. در پاسخ به اين سوال سه نظريه
وجود دارد
i. نظريهاي كه اين منبع معرفت شناختي را در عالم انساني جستوجو ميكند.
ii. نظريه فوق انساني؛
iii. نظريه دون انساني.
4. چگونه اخلاقي زندگي كنيم؟
براي گذراندن زندگي خوب بايد خوراك بخوريم. از كجا بدانيم كدام خوراك بهتر و
كدام بدتر است و كدام خوراك با ديگري سازگارتر؟ به اعتقاد برخي، اگر
بخواهيم ببينيم چگونه اخلاقي زندگي كنيم، بايد به آثار و نتايج عملكردمان
رجوع كنيم. اگر آثار عملكردمان خوب باشد، اخلاقي هستيم و اگر آثار
عملكردمان بد، غيراخلاقي هستيم. برخي ديگر معتقدند كه به آثار و نتايج
نبايد توجه داشت. به اعتقاد اين گروه يك سلسله ضوابطي وجود دارد كه بايد
انجام دهيم و ديگر مهم نيست چه آثاري داشته باشد. مثلا اخلاقي بودن به اين
است كه راست بگويي، متكبر نباشي و... . بنا بر اين نظر، آثار و نتايج اعمال
چندان مهم نيست. برخي ديگر به نيات و درونيات معتقدند. نيتها و مقاصد و
اهداف و خواستهها، اخلاقي بودن را تعيين ميكنند. به تعبير ديگر آيا بايد
به عمل نگاه كرد يا به پس از عمل، يا به پيش از عمل. از ميان اين سه مورد
بايد يكي را انتخاب كرد. در فرهنگ ما انتخاب ميان اين سه مورد سردرگمي و
ناسازگاري به بار ميآورد. مولانا از كساني است كه فقط به نيات توجه دارد.
از اين سه نظر سه مكتب بيرون ميآيد:
1) مكتب وظيفهنگري كه معتقد به خود عمل است؛
2) مكتب نتيجهنگري كه معتقد به آثار و نتايج عمل است؛
3) مكتب فضيلتنگري كه معتقد به نيات است.
مولانا در اين ميان، فضيلتنگر است.
5. موانع اخلاقي بودن چيست؟
در طول تاريخ كم نيستند افرادي كه ميخواستند اخلاقي باشند. موانع اخلاقي
بودن به موانع نظري و عملي تقسيم ميشود. موانع نظري به اين معناست كه رأي
درست يا نادرست انسان مانع اخلاقي زيستن ميشود. موانع عملي به اين معناست
كه آراي ما مانع اخلاقي زيستن ما نيستند، بلكه مشكلات عملي در اين راه وجود
دارد.
مشكلات نظري عبارتند از:
1) نسبيانگاري اخلاقي؛
2) شكاكيت اخلاقي؛
3) نهيليسم اخلاقي.
مشكلات عملي عبارتند از:
1) خودگزيني يا حب ذات (مولانا بر آن بسيار تاكيد ميكند)؛
2) مختار بودن و نبودن (هرچه ميزان اختيار من كمتر شود مانع اخلاقي براي اخلاقي زيستن پديد ميآيد)؛
3) مشاهده اخلاقي نزيستن ديگران
6. چه چيزهايي به اخلاقي بودن كمك ميكند؟
در پاسخ به اين سوال برخي به عوامل لاهوتي اشاره دارند و معتقد به شاهد
بودن خداوند بر اعمال خود هستند و برخي از اعتقاد به زندگي پس از مرگ سخن
گفتهاند. مولانا بر هر دو نظر تاكيد ميكند. از عوامل ناسوتي ميتوان از
احساس تنهايي عميق نام برد. هرچه انسان احساس تنهايي بيشتري كند، اخلاقي
زيستن او بيشتر ميشود. عامل ناسوتي ديگر ناپايداري روابط انساني است. اگر
انسان هرچه بيشتر به ناپايداري روابط انساني باور داشته باشد، بيشتر اخلاقي
زندگي خواهد كرد. عامل بعدي زود از ياد رفتن از خاطرهاست. اگر انسان بداند
كه زود از ياد خواهد رفت، اخلاقيتر زندگي خواهد كرد. بودا ميگويد: نقشي
كه بر ذهن ديگران از توست به اندازه نقش ريگي است كه در آب ميافتد.
7. چگونه ديگران را اخلاقي كنيم؟
در پاسخ به اين پرسش دو جواب ميتوان داد: يكي از موانع اخلاقي زيستن انسان
آن است كه ديگران اخلاقي نيستند. پس اگر ديگري را اخلاقي كنيم، يكي از اين
موانع را برداشتهايم. مورد ديگر عبارت است از اينكه بخشي از بودن من بسته
به آن است كه ديگري را اخلاقي كنم. بخشي از وظايف اخلاقي من اصلاح ديگران
است. در پاسخ به اين سوال چند راهحل وجود دارد:
الف) اولين راهحل كه مولانا هم بر آن تاكيد ميكند آن است كه انتقال
اخلاقي بودن از فردي به فرد ديگر آن است كه آن فرد خودش كاملا اخلاقي باشد.
اين نوع انتقال را، انتقال از طريق اسوه اخلاقي ميناميم. هرچه انسان
اخلاقيتر شود، ديگران چه بخواهند و چه نخواهند اخلاقي ميشوند. گويي
اخلاقي بودن يك نوع سلامت واگيردار است.
ب) كانت تنها راه انتقال اخلاق به ديگري را عقلانيت ميداند. انسان هرچه
عقلانيتر شود، خواهناخواه اخلاقيتر ميشود. در تربيت و انتقال اخلاق نزد
كانت، اسوه جايگاهي ندارد.
پ) مورد سوم، ايجاد نوعي ساختار اجتماعي است كه هزينههاي اخلاقي در آن
كمتر شود. اين مورد، موردي اجتماعي و نهادي است و نه فردی. بسياري از
متفكران ليبرال بر اين مورد تاكيد دارند. در دوران باستان ارسطو مبدع اين
راي بود. وي ميگويد اخلاق از سياست ميگذرد. يعني اگر سياست درستي در
جامعه اعمال شود، مردم اخلاقيتر زندگي ميكنند. امروزه ميگويند اگر
انسانها اخلاقيتر زندگي كنند نهادهاي سياسي هم سالمتر خواهند شد. ارسطو
عكس اين قضيه را مطرح ميكرد. وي بر اين باور بود كه هرچه نهادهاي سياسي
سالمتر شوند، مردم اخلاقيتر زندگي خواهند كرد.
اگر قرار است از مولانا استفاده عملي كنيم، بايد از مولانا پرسيد زندگي خوب
[یعنی زندگی اخلاقی]، زندگي خوش [یعنی زندگی سرشار از لذت] و زندگي
معنادار يعني چه؟
-----------------
مطالب مرتبط:
حاصل ایام (آراء اخلاقي استاد ملكيان)