كتاب «تمهيدي بر پديدارشناسي اخلاق»



تجربه‌های روزمرۀ زندگی ما مملو از انواع گوناگون پدیدارهای اخلاقی است. مثلاً وقتی كسی را می‌بینیم كه به رغم مخاطرات فراوان می‌كوشد تا مقتضای صداقت را رعایت كند یا برای كاستن از رنج دیگری قدمی هر چند كوچك بردارد، عمل او به عنوان عملی درست و شخصیت اخلاقی او خوب به نظرمان می‌رسد، در مقابل وقتی كسی را می‌بینیم كه برای دستیابی به منفعتی ناچیز دروغ می‌گوید یا حقارتی حساب شده را به دیگری تحمیل می‌كند، احساس می‌كنیم عمل او نادرست است و شخصیت اخلاقی بدی دارد. پدیدارهایی همچون درست یا نادرست به نظر رسیدن و خوب یا بد احساس شدن را « پدیدارهای اخلاقی » می‌نامیم. پدیدارهای اخلاقی نقشی بسیار مهم در زندگی ما دارند. به تعبیر « یوریا كریگل »، زندگی بدون پدیدارهای ادراكی ممكن است بسیار كسل‌كننده باشد، اما همچنان ارزش زیستن دارد، در حالی كه زندگی بدون تجربه‌های اخلاقی ممكن است حتی ارزش زیستن هم نداشته باشد. قطعاً تجربه‌های اخلاقی برای ارزش بخشیدن به زندگی فرد، محوری و اساسی‌اند. آنها به زندگی معنا می‌بخشند و كم و بیش مشخص می‌كنند كه زندگی برای فرد چقدر خوب است. كتاب حاضر مجموعه‌ای از مقالات مختلف دربارۀ پدیدارشناسی اخلاقی است كه توسط نویسندگانی چون تری هرگن، مارك تیمنس، والتر سینت آرمسترانگ، مایكل گیل، یوریا كریگل و... به نگارش درآمده است.

فهرست کتاب:

پیشگفتار: تأملاتی بر پروژه، مسائل و چشم‎انداز پدیدارشناسی اخلاق (مقدمه بر ترجمۀ فارسی)؛ مارک تیمنس (دانشگاه اریزونا)

پدیدارشناسی اخلاق و نظریۀ اخلاقی؛ تری هُرگن و مارک تیمنس

آیا پدیدارشناسی اخلاق یکپارچه است؟؛ والتر سینت‌ـ‌آرمسترانگ

تنوع‌پذیری و پدیدارشناسی اخلاق؛ مایکل گیل

پدیدارشناسی اخلاق: موضوعات بنیادی؛ یوریا کریگل

تمهیدی بر هر پدیدارشناسی اخلاق آینده؛ تری هُرگن و مارک تیمنس

پدیدارشناسی فضیلت؛ جولیا آن

انتشار  اين اثر را خدمت مترجم محترم سركار خانم مريم خدادادي تبريك عرض مي‌كنم.

-------------

مطالب مرتبط:

کتاب پدیدارشناسی تجربۀ اخلاقی


کتاب «انسان شناسي اخلاق»

    وقتي در ميان افواه سخن از اخلاق مي رود، به دلايل گوناگون ذهن انسان معطوف به حوزه مسائل شخصي و فردي معطوف مي گردد و مجموعه اي از نصايح و اندرزها و پندها در نظر مي آيد كه صلاح فردي و زندگي شخصي را نشانه رفته است. اين نگرش تقليل گرايانه از اخلاق سويه جمعي و اجتماعي آن را ناديده مي گيرد و با ديدي انتزاعي انسان را از بستر اصلي رشد شخصيتش يعني اجتماع منتزع مي داند. حال آن كه انسان به حكم معلم اول جانداري اجتماعي است و گوهر وجودي اش تنها در بستر جامعه به ظهور مي رسد. كتاب اول از مجموعه فلسفه اخلاق اجتماعي كه به تازگي با عنوان «انسان شناسي اخلاق» به قلم دكتر حميد ابوطالبي به همت نشر كوير منتشر شده است، مي كوشد به بحث از پديدار اخلاق از منظري پديدارشناسانه بنگرد. نويسنده مي كوشد نشان دهد كه اخلاق چرا و چگونه براي انسان حاصل شده است؟ نويسنده در اين كتاب پديدار اخلاقي را از اقوام ابتدايي بررسي كرده و به مباني انديشه اخلاقي در ميان آريان اشاره مي كند. به اين منظور هستي شناسي آريايان مورد بحث قرار مي گيرد. در بخش دوم كتاب نويسنده انديشه و اخلاق يوناني را مورد بحث قرار مي دهد و در بحث از اخلاق يوناني تفكر بزرگاني چون سقراط، افلاطون و ارسطو و متفكران پس از ارسطو يعني رواقيان، اپيكوريان و نوافلاطونيان فلوطيني را از حيث اخلاقي معرفي مي كند. بخش چهارم كتاب مباني انديشه و اخلاق عربي مورد بحث قرار مي گيرد. اين بخش نيز همچون ساير بخش هاي كتاب از دو بخش تشكيل شده است، در فصل يك هستي شناسي اقوام عرب معرفي مي شود و در بخش بعدي اخلاق آييني ايشان مورد بحث قرار مي گيرد. نويسنده در پيشگفتار تاكيد مي كند كه هدف از كتاب دين شناسي و تتبعات دين شناسانه نيست، بلكه پرداختن به آن مفاهيم، اسطوره ها، فلسفه ها، انديشه ها و اموري تاريخي-اجتماعي است كه بر اخلاق اقوام و جوامع بر مبناي نوع هستي شناسي، دين باوري، انديشيدن هاي فلسفي و ... آنان تاثير نهاده است.

نويسنده: حميد ابوطالبي
ناشر: كوير
زبان كتاب: فارسي
تعداد صفحه: 536
اندازه كتاب: رقعی - سال انتشار: 1392 - دوره چاپ: 1

منبع: اعتماد

کتاب پدیدارشناسی تجربۀ اخلاقی

انتشار ترجمۀ کتاب پدیدارشناسی تجربۀ اخلاقی

این کتاب ترجمه ای است از

The Phenomenology of Moral Experience by Maurice Mandelbaum,The Free Press, Glencoe, Illinois, 1955

موریس ماندلباوم فیلسوف کمتر شناخته‌شدۀ آمریکایی است که آثار بسیاری در حوزه‌های مختلف از جمله معرفت تاریخی، فلسفۀ علوم اجتماعی، روان‌شناسی و اخلاق نوشته است. غالباً آثار او چه در زمان انتشار و چه پس از آن مورد توجه قرار نگرفته است؛ در دهۀ اخیر در میان برخی از متفکران اخلاق در حوزۀ تحلیلی و برخی از روان‌شناسان علاقه به دیدگاه اخلاقی ماندلباوم پدید آمده است که دلیل این امر تحقیق و تتبع بسیار او در مورد تجربۀ اخلاقی moral experience است که در کتاب پدیدارشناسی تجربۀ اخلاقی به خوبی بازتاب می‌یابد. اين كتاب از شش فصل تشکیل شده است:

 فصل اول كتاب به انكار ثنويت رايج ميان رشته‌هاي هنجاري و توصيفي و معرفي چهار رهيافت متافيزيكي، روان‌شناختي، جامعه‌شناختي و پديدارشناختي به اخلاق اختصاص دارد. ماندلباوم در اين فصل با ابراز ناخرسندی از سه رهيافت نخست، به معرفي و شرح رهیافت پديدارشناختي به عنوان مناسب‌ترین رهيافت برای بررسی تجربۀ اخلاقی مي‌پردازد‌. او در ادامه پژوهش دربارۀ تجربۀ اخلاقی را در قالب احکام اخلاقی (moral judgment) پیش می‌بَرد، زيرا به نظر ماندلباوم احکام اخلاقی، گرچه کل تجربه‌های اخلاقی را دربرنمي‌گیرند، اما بخش بزرگی از آنها را شامل می‌شوند. از اين‌رو فصل‌های دوم، سوم و چهارم به تقسيم‌بندي و توضيح احكام اخلاقي به عنوان مهم‌ترین و بزرگ‌ترین حیطۀ تجارب اخلاقی، محدود مي‌شود. به زعم او احکام اخلاقی به سه نوع احکام مستقیم (direct moral judgments)، احکام دور (removed moral judgment) و احکام ناظر به ارزش اخلاقی (judgment of moral worth) تقسیم می‌شوند که ماندلباوم هر فصل را به بررسی یکی از این سه نوع حکم اختصاص داده است؛ در این سه فصل، با مهم‌ترین جنبۀ اندیشۀ ماندلباوم و وجه مشترک همۀ احکام اخلاقی آشنا می‌شویم. ماندلباوم پس از برشمردن ويژگي‌ها و لوازم هر يك از اين سه نوع حكم، در فصل‌ پنجم و ششم با بيان چهار قسم از انواع اختلاف‌های اخلاقی و ارائة راه‌حل‌هاي چنين اختلافاتي از منظر پديدارشناختي، كتاب پدیدارشناسی تجربۀ اخلاقی را به پايان مي‌برد.

 تلاش ماندلباوم برای توصیف و تبیین جایگاه انسان به عنوان عامل یا ناظر در موقعیت‌های پیچیدۀ اخلاقی و در ارتباط با دیگران، علاوه بر اینكه منظر و امكانات مفهومی جدیدی را برای نگریستن به عالم پیش ‌روی ما می‌گشاید، نشان می‌دهد كه بدون توجه به نحوۀ تجربۀ افراد از موقعیت‌ها، نمی‌توان به توصیف درستی از پدیده‌های انسانی دست پیدا كرد.

انتشار اين كتاب را به مترجم محترم سركار خانم مريم خدادادي تبريك مي‌گويم.

كتاب اخلاق و نامتناهي؛ گفت‌وگوهاي امانوئل لويناس با فيليپ نمو

اخلاق و نامتناهي

كتاب اخلاق و نامتناهي؛ گفت‌وگوهاي امانوئل لويناس با فيليپ نمو، ترجمۀ مراد فرهادپور/صالح نجفي (از مجوعه كتاب‌هاي كوچك) توسط انتشارات فرهنگ صبا به سال 1387 به بازار نشر راه يافت. اين كتاب ترجمه‌اي است از:
  Ethics and Infinity: conversation of Emmanuel Levinas with Pilipppe Nemo

يادداشت مترجمان

ايمانوئل لويناس (1906 - 1995) فيلسوف فرانسوي متولد ليتواني است. تفكر او از دو خاستگاه متفاوت سرچشمه مي‌گيرد. از طرفي، مديون فلسفۀ گفت‌وشنوديِ يهودي است (فرانتس روزنتسوايگ و تا حدي كمتر مارتين بوبر) و از طرف ديگر وامدار پديدارشناسي است (هم هوسرل، كه لويناس نخستين شارح وي در دهۀ 1930 بود، و هايدگر). وجود و موجودات (1947) و زمان و ديگري (1948) حاوي توصيف‌هايي بكر و بديع از مضمون‌هايي چون لحظه يا آن (instant)، زمان، مرگ، ساحت زنانه و باروري (fecundity) بودند كه او را تا مرزهاي پديدار‌شناسي و به ادعاي خودش به آن سوي مرزهاي هستي‌شناسي كشاندند. و اين تحليل‌ها بعدها بسط و تفصيل يافتند، يعني هنگامي كه در تماميت و نامتناهي (1961)، در قالب شرحي بر امكان‌پذيري اخلاق، كلي واحد را تشكيل دادند. رابطۀ چهره به چهره با ديگري، رابطه با برون‌سويي كه تن به مضمون‌پردازي نمي‌دهد، پرده از حالتِ خنثاي فلسفۀ گذشته برمي‌داشت. لويناس در ماسواي وجود يا فراسوي ذات (1972) درصدد برآمد اين «فراسوي هستي‌شناسي» را به زباني بازگويد كه كم‌ترين وام را به سنت هستي‌شناسي داشته باشد. اين در عين حال لويناس را بدان سوق مي‌داد تا تفسيري از زبان به مثابۀ خطايي به ديگري به‌دست دهد – زبان نه به‌مثابۀ «گفته» بلكه در مقامِ «گفتن». لويناس در كنار متن‌هاي فلسفي‌اش، شماري «نوشته‌هاي اعتراف‌گونه» در باب مسائل دين يهود، و به ويژه تفاسير تلمود، دارد.
اخلاق و نامتناهي متن پياده‌شدۀ گفت‌وگوهايي است كه در فوريه و مارس 1981 از راديو فرهنگ فرانسه پخش شدند. ده گفت‌وگوي مزبور مسير تحول تفكر لويناس را از دوران دانشجويي تا واپسين مقاله‌ها و كتاب‌هايش در دهۀ 1970 به تصوير مي‌كشند. لويناس دوست بلانشو و شاگرد استادان نامداري چون برگسون، ژان وال و گابريل مارسل بود. لويناس فيلسوف اخلاق است و به گفتۀ فيليپ نمو يگانه اخلاق‌گراي متفكر معاصر .
به نظر لويناس، فلسفه از همان روزگار طفوليت خويش مبتلا به حساسيتي علاج‌ناپذير بوده: هراس از غيري كه غير مي‌ماند. بدين ترتيب، فلسفه همواره كوشيده ديگري را به نحوي از انحاء به چيزي دريافتني و فراچنگ گرفتني مؤول كند، از وجود و ذات گرفته تا ديگر مقولات فيزيكي. ليكن، به‌رغم لويناس، پرسش راستين آدمي چيزي ماسواي وجود و فراسوي ذات است و ساختار بنياديِ سوژه بودن انسان همانا قرار گرفتن در معرض ديگري است. لويناس مي‌كوشد فلسفه را مهياي مواجهه با چيزي كند كه همواره سركوبش مي‌كرده است. به‌زعم او نبايد در پي شناخت غير و فروكاستن غيريتش برآييم: بايد بپذيريم كه ديگري را نمي‌شناسيم، و نمي‌توانيم و نمي‌بايد بشناسيم.
«ايمانوئل لويناس پديدارشناسي هوسرل، هستي‌شناسي بنيادين هايدگر و كتاب مقدس را در تفكر فلسفي خويش گردهم مي‌آورد. گرچه هايدگر رابطۀ ما با وجود و نه با ديگران را «نسبت بنيادين» مي‌نامد، لويناس با تكيه بر منظر اخلاقيِ ملهم از كتاب مقدس و نقد كل سنت تفكر متافيزيكي، اخلاق و نه هستي‌شناسي را معادل با فلسفۀ اولي مي‌داند و مسئوليت نامحدود در قبال ديگري را يگانه راه برگذشتن از انزواي وجود مي‌شمارد.» فيگارو

فهرست مطالب
درآمدي بر فلسفۀ ايمانوئل لويناس/ريچارد اِي. كوهن
يك: كتاب مقدس و فلسفه
دو:هايدگر
سه: «وجود دارد»
چهار« انزواي وجود
پنج: مهر پدري - فرزندي و عشق
شش: آزادي و اختفاء
هفت: چهره
هشت: مسئوليت در قبال ديگري
نه:شكوه شهادت
ده: سختي فلسفه و تسلاهاي دين.
  

فصلنامه پژوهش‌هاي اخلاقي (5)

منطق، بنياد اخلاقي زيستن: بررسي ديدگاه گنسلر

مهدي اخوان   ص 5

   
     معنا و هدف زندگي از ديدگاه صدرالدين شيرازي
امير ديواني، عليرضا دهقان پور   ص 19

   
     اخلاق ايماني كي كگو

نعيمه پور محمدي   ص 43

   
     نظريه اخلاقي توماس آكونيناس: اخلاق مبتني بر قانون طبيعي
محمد محمدرضايي، خديجه شيرواني   ص 67

   
     بررسي امكان خودفريبي در فلسفه اخلاق غرب
محسن جوادي، مرضيه كلايي   ص 83

   
     پديدارشناسي احكام اخلاقي مستقيم از ديدگاه موريس ماندلباوم
مريم خدادادي   ص 97

   
     بررسي اصول اخلاق اجتماعي در صحيفه سجاديه
فردين احمدوند   ص 115

اين مجله را از اينجا دانلود کنيد

------------------

مطالب مرتبط:

فصلنامه پژوهش‌هاي اخلاقي (4)

فصلنامه پژوهش‌های اخلاقی شماره 1و2

فصلنامه پژوهش هاي اخلاقي شماره 3

كتاب «پديدارشناسي تجربه اخلاقي» ترجمه شد




منبع: خبرگزاري كتاب

ترجمه كتاب «پديدارشناسي تجربه اخلاقي» به ناشر سپرده شد. در اين كتاب، پديدارشناسي رهيافتي كامل به اخلاق است._
مريم خدادادي، مترجم اين اثر در گفت‌وگو با خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا) عنوان كرد: اين كتاب نوشته موريس ماندلبام، فيلسوف تحليلي آمريكايي است كه سال 1955 منتشر شد. 

وي افزود: اين نويسنده نه تنها در ايران بلكه در دنياي انگليسي‌زبان نيز چندان شناخته شده نيست و براي نخستين بار است اين اثر كه كتاب اصلي او به حساب مي‌آيد به فارسي ترجمه مي‌شود. ماندلبام آثار ديگري هم دارد كه در حوزه هنر و تاريخ نوشته شده‌اند.

خدادادي، بررسي تجربه اخلاقي از دريچه پديدراشناسي را موضوع اصلي اين اثر دانست و گفت: نويسنده در پي بررسي اين موضوع است كه اخلاق در موقعيت‌هاي مختلف چگونه به نظرمان مي‌رسد و در چه شرايط پديدارشناسانه‌اي احكام اخلاقي را صادر مي‌كنيم، يعني هنگام صدور احكام اخلاقي، اين احكام چطور به نظرمان مي‌رسند. 

اين مترجم ادامه داد: اين اثر 6 فصل دارد كه سه فصل از آن به پديدارشناسي احكام اخلاقي و احكام مربوط به ارزش اخلاقي اختصاص دارند. نويسنده پيش از اين فصول، درباره رهيافت پديدراشناسانه به اخلاق توضيحاتي را ارايه كرده است كه در آماده كردن ذهن مخاطب براي مطالعه كتاب نقش موثر دارد. سرمنشا نزاع‌هاي اخلاقي و راه حل آن نيز مورد توجه «ماندلبام»بوده است. نويسنده معتقد است نزاع‌هاي اخلاقي به دليل به نظر رسيدن‌هاي متفاوت شكل مي‌گيرند.

وي رهيافت پديدارشناسانه به اخلاق را از رويكردهاي رايج در فلسفه اخلاق دانست و گفت: لويناس، هوسرل و شلر همين رهيافت را به اخلاق داشتند. به اعتقاد ماندلبام، پديدارشناسي رهيافتي كامل به اخلاق است، زيرا ديدي كلي از اخلاق به دست مي‌دهد كه همه جوانب آن را در نظر مي‌گيرد. ماندلبام بر اين باور است كه نخست بايد چگونه به نظر رسيدن اخلاق را بررسي كنيم و سپس به بحث درباره بدي و خوبي كارها بپردازيم. به همين دليل است كه پديدارشناسي در فلسفه اخلاق، اولويت روشي دارد.

خداداي ترجمه كتاب «پديدارشناسي تجربه اخلاقي» را به پايان برده و آن را به نشر ققنوس سپرده است.

لويناس و سوبژكتيويته پساواسازانه

منبع: خبرگزاري کتاب

ترجمه: كتاب «لويناس و سوبژكتيويته پساواسازانه» نوشته سايمون كريچلي، مجوز نشر را دريافت كرد. كريچلي در اين اثر با مقايسه انديشه لويناس و لكان، سوژه‌اي اخلاقي را ارايه مي‌كند و آن را در برابر مرگ سوژه هايدگر قرار مي‌دهد.-
مهدي پارسا مترجم «لويناس و سوبژكتيويته پساواسازانه» در گفت‌وگو با خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)، عنوان كرد: اين اثر شامل مجموعه مقالات سايمون كريچلي در قالب كتاب است.

وي افزود: كريچلي در اين اثر مقايسه‌اي ميان برخي آراي لويناس و لكان انجام داده و در اين مقايسه، مفهوم تازه‌اي از سوبژكتيويته را ارايه كرده كه يك مفهوم پساهايدگري است. كريچلي در واقع، در اين مقايسه يك سوژه اخلاقي را استخراج مي‌كند.

مترجم كتاب «فرويد و صحنه نوشتار» همچني: كريچلي مفهوم «تروما» يا «هم‌نوع» در انديشه فرويد و لكان را هم‌عرض با مفهوم «ديگري» در انديشه لويناس قرار داده است. او از اين مواجهه، يك سوژه اخلاقي مي‌سازد.

پارسا يادآوري كرد: هايدگر پايان سوبژكتيويسم و مرگ سوژه را اعلام كرده بود، اين در حالي است كه كريچلي در انديشه لويناس و لكان، با مفهوم تازه‌اي از سوژه مواجه مي‌شود. او معتقد است اين سوژه جديد، سوژه‌اي اخلاقي است.

وي به سردرگمي‌هاي پس از مرگ سوژه اشاره كرد و گفت: براي اين كه سياست ممكن شود، بايد مرجعي براي عمل، انتخاب و تصميم وجود داشته باشد، اما پس از اعلام مرگ سوژه توسط هايدگر اين تصور به وجود آمد كه ديگر هيچ مرجعي براي تصميم‌گيري و انتخاب وجود ندارد، به خاطر همين بسياري از متفكران به نسبي‌نگري رسيده بودند. در اين نسبي‌نگري، هيچ كاري با كار ديگر فرقي ندارد، زيرا ديگر سوژه‌اي وجود ندارد. سوژه به معناي كسي كه انتخاب مي‌كند.

اين مترجم ادامه داد: سايمون كريچلي با مقايسه انديشه لويناس و لكان، سوژه‌اي تازه به دست مي‌دهد و مي‌گويد كه ما سوژه جديدي داريم كه اخلاقي است و ما را از نسبي‌گرايي نجات مي‌دهد.
---------------
مطالب مرتبط:
لوینـــاس و پــدیــدارشنــاسی اخـــلاق

لوینـــاس و پــدیــدارشنــاسی اخـــلاق



مسعــــود علیــــا از جمله متفکران ایرانی‌ست که به صورت تخصصی اندیشه لویناس را مورد توجه قرار داده و رساله دکترای خود را با عنوان «شرط امکان اخلاق در اندیشه‌ی لویناس» تدوین کرده‌است. امانوئل لویناس فیلسوف یهودی فرانسوی زاده لیتوانی است.

سایت موسسه پرسش خبر از برگزاری دوره‌ای درباره‌ی "امانوئل لوینـــاس" می‌دهد؛ و استاد این دوره: "مسعــــــود علیــــــــا" است.

عنوان دوره: "لوینـــاس و پــدیــدارشنــاسی اخـــلاق"
شروع دوره: 23 خردادماه 1391
زمان: از ساعت 17 الی 19

مکان: موسسه پرسش: خیابان ولیعصر؛ بالاتر از پارک ساعی؛ کوچه ساعی یکم؛ پلاک 7؛ زنگ دوم.

سایت موسسه پرسش اطلاعات تکمیلی مباحث مطروحه در این دوره را به شرح زیر توضیح داده‌است:
لویناس و پدیدارشناسی اخلاق

این دوره به بررسی رویکرد پدیدارشناسانه لویناس، فیلسوف فرانسوی، به اخلاق اختصاص دارد و مباحث زیر را به ترتیب دربرخواهد گرفت: نسبت لویناس با پدیدارشناسی با تکیه بر عناصر پدیدارشناسانه تفکر او؛

جایگاه غیریت یا دیگربودگی در اخلاق لویناس ؛

معنای خاص اخلاق نزد او (اخلاق به منزله فلسفه اولی)؛

جایگاه مقولات سوبژکتیویته ، چهره ، زبان ، مسئولیت ، اختیار ، دیگرآیینی ، و شر در اندیشه اخلاقی لویناس.

منابع:
Emmanuel Levinas,Totality and Infinity

Emmanuel Levinas,Otherwise Than Being or Beyond Essence

جهت ثبت نام و حضور در کلاس با روابط عمومی موسسه تماس حاصل فرمایید

تلفن : 88658603 - 88658604 - 88658605

جريان هاي نوکانتي و اخلاق



جريان‌هاي نوكانتي (Neo-Kantianism) به دو دسته تقسيم مي‌شوند: 1- مكتب ماربورگ(Marburg school) كه بر نقد اول كانت تأكيد داشت و تا حدودي به پوزيتيويسم نزديك بود. (از سردمداران آن هرمان كوهن، ارنست كسيرر و ناتروپ) 2- مكتب بادن كه بر نظريه ارزش‌هاي كانت و نقد دوم تأكيد دارد و در نتيجه از پوزيتيويسم دور است. (از سردمداران آن ويندلباند، ريكرت و لاسك) البته جريان سومي هم توسط برونو باوخ (Bruno Bauch) در نوكانتي‌ها پديد آمد كه جريان اخلاقي است و بر نقد سوم متمركز بود.(1)  

مكتب بادن
( Baden School)
مكتب بادن بر فلسفۀ ارزشها و باريك‌انديشي علوم فرهنگي تكيه مي‌كرد. بدينسان، به نظر ويلهلم وندلباند(Wilhelm Windelband) (1848 - 1915) كار فيلسوف پژوهش در اصول و پيش‌انگاره‌هاي داوري‌هاي ارزشي و نسبت ميان ذهن يا آگاهيِ داوري‌كننده و ارزش يا هنجار يا آرماني است كه داوري در پرتو آن صورت نمي‌گيرد. بر پايۀ چنين گزارشي از فلسفه آشكار است كه داده‌هاي اخلاقي و زيباشناسيك (استيتك) مايۀ باريك‌انديشي فلسفي را فراهم مي‌كنند. براي مثال، داوري اخلاقي آشكارا ارزشگذارانه است نه شرح‌دهنده. اما ويندلباند داوري‌هاي منطقي را نيز در اين شمار مي‌نهد. زيرا همچنانكه علم اخلاق با ارزش‌هاي اخلاقي سروكار دارد، سروكار منطق نيز با يك ارزش است، يعني راستي (صدق). هرچيزي كه انديشيده مي‌شود راست (صادق) نيست. راست آن چيزي است كه بدان مي‌بايد انديشيد. بدينسان تمامي انديشۀ منطق را يك ارزش يا يك هنجار رهبري مي‌كند. آكسيوم‌هاي نهايي منطق را نمي‌توان اثبات كرد، اما اگر راستي (صدق) را همچون هنجار يا ارزش عيني بپذيريم مگر آنكه بخواهيم تمامي انديشۀ منطقي را ردّ كنيم.
بدينسان، پيش‌انگارۀ منطق و علم اخلاق و زيبايي‌شناسي ارزش‌هاي راستي، نيكي، و زيبايي است. و اين واقعيت ما را ناگزير از آن مي‌كند كه وجودِ يك آگاهيِ برين هنجارگذار يا ارزش‌نهنده را در پس آگاهي تجربي، به صورت يك بُن انگاره (فرض بنيادين) بپذيريم. افزون بر اين، از آنجا كه همگان در داوري‌هاي منطقي، اخلاقي، و زيبايي‌شناسيكِ خود نهاني چنگ در دامان ارزش‌هاي مطلق جهانگير مي‌زنند، اين آگاهي برين رشتۀ پيوندي است حياتي ميان افراد. و اما، ارزش‌هاي مطلق به يك لنگر مابعدالطبيعي (متافيزيكي) نياز دارند، يعني شناحت و تصديق ارزش‌هاي عيني ما بدانجا مي‌كشاند كه بر يك حقيقت زَبَر حسي، كه آن را خدا مي‌دانيم، يك بنياد مابعدالطبيعي بنا نهيم. و اينجاست كه ارزش‌هاي وجود قدسي پديد مي‌آيد. «وجود قدسي براي ما به معناي يک ردۀ خاص از ارزش‌هايي نيست كه داراي اعتبار جهانگير باشند، مانند رده‌هايي كه راست و خوب و زيبا تشكيل مي‌دهند، بلكه تمامي اين ارزش‌ها است كه تا آنجا كه اين ارزش‌ها با حقيقت زَبَر حسي نسبت دارند.»
فلسفۀ ارزش‌هاي ويندلباند به دست هاينريش ريكرت (1863 - 1936)، جانشين وي بر كرسي فلسفه در هايدلبرگ، گسترش يافت. ريكرت بر آن است كه قلمروي از ارزش‌ها هست كه حقيقت دارد اما بدرستي نمي‌توان گفت كه وجود دارد. حقيقت دارد بدان معنا كه ذهن (سوژه) آن ارزش‌ را درك مي‌كند اما آنها را نمي‌افريند، ولي اين ارزش‌ها چيزهايي هستند که در ميان ديگر چيزها نيستند. و اما، در داوري‌هاي ارزشي قلمروِ ارزش‌‌ها را با جهان محسوس گرد هم مي‌آورد و به اشياء و رخدادها معناي ارزشمندانه مي‌بخشد. و در مورد ارزش‌ها اگرچه نمي‌توان گفت كه براستي وجود دارند، اما انكار نيز نمي‌توان كرد كه وجودشان چه بسا بر بنياد يك حقيقت جاودانۀ خدايي باشد كه دست دانش نظري ما به دامان آن نرسد. (ريکرت در کتاب «system der philosophie» که در 1921 به چاپ رسيد است، مي‌کوشد تا ارزش‌ها را در شش گروه طبقه‌بندي کند: ارزش‌هاي منطق (ارزش‌هاي صدق)، زيبايي‌شناسي (ارزش‌هاي زيبايي)، علم اخلاق (ارزش‌هاي اخلاقي)، کام‌جويي (ارزش‌هاي شادکامي) و دين (ارزش‌هاي قدسيتِ شخص‌وار) )
ريكرت بنابر ديد كلي خويش بر جايگاه ايدۀ ارزش در تاريخ تكيه دارد. ويندلباند بر آن بود كه سروكار علم طبيعي با اشياء از جنبه‌هاي كليت آنها يا در مقام نمونه‌اي از نوع است و با رخدادها از نوع تكرارپذيرشان، يعني در مقام نمونه‌اي از قوانين جهانگير است، حال آنكه سروكار تاريخ با رخدادِ يگانه و بي‌همتا است. علوم طبيعي «ناموس‌گذار» يا قانون‌نهنده‌اند، حال آنكه تاريخ (يعني، علم) «يكه‌نگار» است. ريكرت نيز برآنست كه تاريخگزار با يگانه و بي‌همتا سروكار دارد، اما تأكيد مي‌كند كه دلبستگي او به اشخاص و رخدادها تنها از جهت نسبت آنها با ارزش‌ها است. به عبارت ديگر، آرمان تاريخ‌نگاري فراهم‌آوردن آنچنان علم فرهنگي است كه كمال‌يابي تاريخي را در پرتو ارزش‌هايي كه جامعه‌ها و فرهنگ‌هاي گوناگون به رسميت شناخته‌اند تصوير مي‌كند.
هوگومونستربرگ (1863 - 1916)، دوست ريكرت، را از يك وجه فكريش مي‌توان با مكتبِ كانتيِ بادن قرين دانست. وي در كتاب فلسفۀ ارزش‌ها (1908) به اين ايده پرداخت كه به جهان همچون دستگاهي از ارزش‌ها معنا مي‌دهد.
-----------------
منبع: 
1. خاتمي محمود، مدخل فلسفه غربی معاصر، به اهتمام مريم سادات، 1386، نشر علم، ص 31.
 2. كاپلستون، فردريك، تاريخ فلسفه ج  7، داريوش آشوري، علمي و فرهنگي، 1388، 357 و 358.       

پديدارشناسي اخلاق (نيچه)

نيهيليسم نيچه، يك نيهيليسم دو مرتبه ­اي است.

الف) مرتبه اول نيهيليسم، معرفتي است.

ب) مرتبه دوم نيهيليسم، ارزشي است.

 در معرفت انسان به دنبال شناخت فكت­ها است. از نظر نيچه در دوران جديد – كه تمام تفكر متافيزيك است و اين متافيزيك به اپيستمولوژي تبديل شده است و بسياري متأثر از تفكر كانتي است و مسائل فلاسفه، غالبا مسائل كانت است كه در قالب مكاتب همچون ايدئاليسم، ماتريليسم و ويتاليسم ظهور مي­كند – مباحث معناشناسي و زبان­شناسي به مباحث شناختي متصل هستند. از طرفي بنياد شناخت­ شناسي، متافيزيك است. كانت متافيزيك را به شناخت­شناسي تحويل كرده است. ادعاي اپيستمولوژي، دسترسي به فكت­هايي است كه قابل شناسايي هستند. اين فكت­ها، فنومن­ها هستند.

نيچه معتقد است كه هيچ «هيچ فكتي وجود ندارد، ما فقط با تفسير مواجه هستيم؛» يعني در دوراني كه ما در آن زندگي مي­كنيم فكت وجود ندارد. همه چيز تفسير انسان است و اين اقتضاي روند متافيزيك است.

نيست ­انگاري(نيهيليسم) معرفتي

جنبه تخريب در نيچه بسيار بالاست بنابرين در تفسير سخنان نيچه، بايد ابتدا اصل را بر تخريب گذاشت. جنبه­ هاي تأسيسي تفكر نيچه، ذيل جنبه­هاي تخريبي اوست. به همين دليل، هايدگر دو فاز را به پديدارشناسي اضافه كرد كه در واقع از نيچه اخذ كرده بود. (Construction و Destruction). هايدگر از آثار متأخر خود نيز به تخريب و تعمير اشاره دارد و به جمله معروف هولدرلين اشاره مي­كند، مبني بر اينكه: «هر كجا خطري هست همان جا يك قدرت نجات دهنده وجود دارد. هرچه خطر بزرگتر، قدرت نجات دهنده قوي­تر» چنين وضعيتي، بيم و اميد را عارض انسان مي­كند. جمله هولدرلين شبيه جمله «در نااميدي بسي اميد است.» است.

در تفكر نيچه، جنبه تخريب بسيار بالاست. در جمله­اي كه از نيچه نقل شد نيز اين تخريب به خوبي مشهود است. اين جمله حاكي از آن است كه ميان فكت و تفسير، تساوي برقرار مي­شود. بنابرين شناخت ما به چيزي تعلق مي­گيرد كه در واقع تفسير(Interpretation) خود من است و من آن تفسير را به عنوان خود فكت عرضه مي­كنم. اين همان نيست­انگاري معرفتي است.

نيهيليسم اخلاقي، فرع بر نيهيليسم معرفتي است. در نيهيليسم معرفتي، نفس الامر، تفسير ما است؛ بنابرين انسان به نيست­انگاري مي­رسد. در سوبژكتيويسم كه آخرين منزل حركت متافيزيك غرب است، اسير تفسير مي­شويم و آنگاه تفسيرها را همچون فكت وضع مي­كنيم. وراي اين فكتها چيزي نيست. بنابرين نفس­الامر، تفسير سوژه است. نيهيليسم معرفتي نيچه اشاره به بحث معرفت­شناختي و خواست حقيقت در فلسفه دارد كه آيا حقيقت مطلقي وجود دارد و آيا امر واقع با آن حقيقت مطلق مطابقت دارد و آيا واقعيت همين جهاني است كه پيش روي ماست، همين عالم نمودهاست، يا اينكه در ماوراي عالم نمودها حقايقي وجود دارند؟ نيچه با اسلاف خود كه در پي يك حقيقت مطلق­ بوده­اند مخالف است. وي واقعيت را محدود به همين جهان نمودها دانسته دستيابي به يك حقيقت نسبي را ممكن مي­داند و قائل به هيچ ذات في­نفسه و حقيقت ماوراي اين جهان، كه ذات اشيا مادي باشد، نيست. نيچه زبان و حقيقت را به معناي رايج فلسفه كنار مي­زند. براي او زبان پديده­اي مادي است كه در نيازهاي جسماني و حيواني بشر ريشه دارد و به نحوي تاريخي پديد آمده است. وي به نقد فيلسوفان مي­پردازد، از آن حيث كه آنها فاقد دركي تاريخي­اند و اين موجب ناتواني آنها از فهم اين واقعيت مي­شود كه حيوان انساني نه يك «حقيقت جاودان» بلكه موجودي «صيرورت يافته» است؛ اين نكته دربارۀ نيروي شناخت انسان نيز صادق است. چون همه چيزها صيرورت يافته­اند. هيچ واقعيت جاوداني وجود ندارد، همان­گونه كه هيچ حقيقت مطلقي وجود ندارد. شناخت بشر از حقيقت منوط به زبان است و تجربه­اش از جهان بواسطه زبان و مفاهيمي كه او براي غلبه بر حقيقت به كار مي­برد انجام مي­گيرد. تغيير مفاهيم به معناي تغيير شناخت مفهومي بشر از جهان است.

به نظر نيچه آنچه زمينه­ساز اين برداشت از زبان و شناخت حقيقت است، و بازنگري ارزش­هاي قديم و خلق ارزش­هاي نوين است، پيدايش نيست­انگاري است. نيست ­انگاري توصيف كننده وضعيتي است كه در آن بين تجربه بشر از جهان و مفاهيمي كه انسان در تفسير جهان به كار مي­برد، شكاف حاصل مي­شود. لذا، تجربه بحران متافيزيكي – اخلاقي كه در آن سنت­هاي كهن ويران مي­شوند، ويژه دوران مدرن نيست بلكه ويژگي هر دوراني است كه در آن خودشناسي انسان دگرگون گردد. او علت اصلي و واقعي نيست­انگاري انسان غربي را در «تفسير مسيحي - اخلاقي» او از جهان و وجود انسان در مي­يابد و از اينجاست كه نيست­انگاري عملي ظهور مي­كند. «تفسير مسيحي – اخلاقي» از جهان به معناي آن است كه والاترين ارزش­ها، ارزش خود را نفي مي­كنند. و بنابر آن، انسان غربي از اعتقاد به ارزش­هاي ديني و اخلاقي مطلق به اعتقاد هيچ مي­رسد. با زوال جهان­بيني مسيحي و ارزش­هاي آن، جهان بي­هدف به نظر مي­رسد. به همين دليل نيست­انگاري را مرحله گذراي بيمارگون مي­نامد كه انسان بايد آنرا تجربه كرده و از آن عبور كند. تجربه مدرن نيست­­انگاري نتيجه منطقي ارزش­هايي است كه سال­ها بدان باور داشته­اند و از اينرو، يك تاريخ يا يك تقدير به حساب مي­آيد.

از نظريه مثل افلاطون گرفته تا شيء في نفسه كانت، مبتني بر فراسوي هستند كه حدوث «صيرورت» و تاريخ را ناديده مي­گيرند و زندگاني اين جهاني را بي­ارزش مي­كند، لذا بديهي گرفتن ارزش­ها نيست­انگارانه است. به اعقاد نيچه لازمه نيست­انگاري بي­اعتقادي و بي­اعتمادي به معناداري و غايتمند بودن فراگرد تاريخ است. هدف تاريخ پيشرفت و بهبود نژاد انسان نيست. به نظر او حيات همه ارزش­ها و آرمان­ها حول محوري مي­چرخد كه ابتدا چون «دروغ» آغاز مي­شود و سپس به «باور» تبديل مي­شوند و سرانجام «فضيلت» نام مي­گيرند. اما در دوران مدرن نيست­انگاري اين فراگرد متوقف مي­شود يعني دروغ ناحقيقت و شرط حيات مي­شود. با اينهمه نيست ­انگاري نزد نيچه دو صورت علمي دارد:

الف) «نيست­انگاري» ممكن است نشانه­اي از قدرت افزايش يافته روح باشد و

ب) ممكن است افت قدرت روح؛

در حالت اول فعال است و در حالت دوم منفعل.

نيچه مي­گويد دو دسته از مردم به انكار اخلاق سنتي مي­پردازند:

 دسته اول صاحبان اخلاق بردگي، كه هدفشان برانداختن ارزش­هاي كهن است و در تكاپوي تحميل ارزش­هاي اخلاق بندگي در كل جامعه هستند.

 دسته دوم صاحبان اخلاق سروري، كه هدفشان جايگزين كردن ارزش­هاي نو به جاي ارزش كهن است. دسته دوم به ويران­گري اخلاق سنتي پرداخته­اند. اما دسته اول عامل همان اخلاقي كهن است و فرد در آن، عامل غير مسئولي است كه مستغرق در وقاحت لذت حسي است.

نيچه از اخلاق سنتي به ويژه اخلاق مسيحي بيزار است اما نه براي ترويج «بي­ اخلاقي»، بلكه از آن رو كه ارزش­ هاي مسيحي را مطابق ارزش­ هاي واقعي نمي­دانست. وي در باب اخلاق نه يك نيست­گراست و نه مي­خواهد اخلاق سنتي را بي­ارزش جلوه دهد، بلكه مي­خواهد آفريننده ارزش­هاي نو باشد و براي آنكه آفريننده باشد نخست بايد ويران­كننده باشد و اين ويران­سازي دربر دارنده يك نفي دو جانبه است:

يكي انكار اخلاق بردگي و

ديگري انكار اخلاق مسيحي.

وي طرفدار اخلاق سروري است به نظر او اخلاق مسيحي اخلاق انكار حيات است. و انكار حيات، زندگاني را از بن انكار مي­كند. اخلاق مسيحي با حيات در پيكار است و مبدع مردان انحطاط يافته­اي است كه از حيات بيزارند و آنرا انكار مي­كنند.اخلاق مسيحي ظهور ابر انسان را غير ممكن مي سازد. اخلاق مسيحي انسان ضعيف و رنجور را «مرد نيك» مي­خواند و او را به عنوان يك آرمان انحراف يافته به جاي انسان آرماني نيك كه قوي، مغرور و نسبت به حيات «آري گوي» است، معرفي مي­نمايد. اخلاق­گرايان انسان والا را «انسان بد» شناخته­اند.

تا كنون ضعفا و ميان­مايگان با آن اخلاق انحطاط يافته خويش بر اقويا مسلط بوده­اند، اخلاق منحطي كه ضعف و ناتواني را با نيكي و قدرت با بدي يكسان مي­شمارد. اخلاق وسيله دفاعي ضعيفان در برابر قدرتمندان است. بنابراين، سرچشمه «اخلاقيات» ترس است. نفرت و بيزاري ارزش­هاي اخلاقي را پديد مي­آورند. اين بيزاري از جهت­گيري منفي انسان ضعيف زاده مي­شود و حاصل «نه - گويي» به حيات است. ضعفا قدرت تأييد حيات را ندارند و از اقويا مي­ترسند و لذا از آنها بيزارند و تحت تأثر اين ترس از اقويا است كه به دنبال تدوين و تحميل قوانين اخلاق مطلق و جهان­شمول هستند. نيچه مي­گويد كه اخلاق (بدين معني) دشمن زندگاني است: با اين حال معيار زندگاني نيز هست و اگر كسي بخواهد به بالاترين نقطه قدرت دست يابد بايد به فراسوي اخلاق پيش رود: نبايد اجازه بدهد ضعيفان قوانين اخلاقي خويش را بر آنها تجميل نمايند. به عقيده نيچه، اخلاق مسيحي نيست ­گرايانه است زيرا خود اخلاق براي فروپاشي و واژگون شدن ارزش­هاي اخلاقي ياري كرده است. بدينسان، در هردو گروه، اخلاق به نيست­انگاري مي­انجامد:

نيست ­انگاري در گروه اول همچون نشانه­اي از قدرت فزوني يافته روح؛

در گروه دوم همچون نشانه­اي از افت قدرت روح است.

بدين ترتيب، نيست­انگاري اخلاقي با اخلاق مسيحي ظهور مي­كند. مسيحيت معناي حقيقي را بسيار گسترش داده است اما حقيقت ضد مذهب مسيحي است. خطاي همۀ تفسيرهاي مسيحيت از جهان و طبيعت از همين جا آشكار مي­شود. پس، ديدگاه مسيحي دربارۀ جهان به وسيله اخلاق مسيحي مضمحل مي­شود. وقتي تفسير حيات، يعني آنچه مسيحيت حقيقت مي دانست، مضمحل شود، نتيجه مي­شود كه اصلا حقيقتي و تفسيري وجود نداشته است، هر چه هست بي معني و بي­هدف است. كساني كه اين نتيجه را تجربه مي­كنند از ارزش­هاي اخلاقي سنتي به عنوان وسيله­اي جهت دفاع از خود استفاده مي­كنند در برابر افراد آزاد و قوي مقاومت مي­كنند، اما نهايتاً اقويا ارزش­هاي اخلاقي گروه ضعيف را مضمحل مي­كنند. بدين ترتيب، هم در گروه اول و هم در گروه دوم، اخلاق به نيست­گرايي مي­انجامد با اين تفاوت كه در گروه اول نيست­انگاري از نوع «منفعل» است و در گروه دوم از نوع «فعال».

هايدگر به دستاورد نيچه عميقاً توجه دارد اما معتقد است كه نيهيليسم معرفتي و نيهيليسم ارزشي، فرع بر نيهيليسم وجودي هستند.

 مسئله نيچه بيشتر ارزش و اخلاق است و نيچه خودش را رقيب سقراط مي داند و مي­كوشد پيغمبر ديونيزيوس باشد چنان كه سقراط پيغمبر آپولون است.

برگرفته از: مدخل فلسفه غربي معاصر (تقريرات دكتر محمود خاتمي، به اهتمام مريم سادات) تتهران، علم، 1386.

------------------------------

مطالب مرتبط:

مقاله ای با موضوع «پدیدارشناسی اخلاق»

پديدارشناسي اخلاق (ماكس شلر)

عناصر پيشين عاطفه

شلر معتقد است كه ما معرفت هايي با ويژگي هاي آپريوري داريم كه اين عناصر پيشيني مربوط به عاطفه اند. اين حرف شلر هم در مخالفت با كانت است و هم در مخالفت با هيوم، زيرا نزد كانت عنصر پيشني نمي تواند عاطفه باشد و نزد هيوم عنصر عاطفي نمي تواند پيشيني باشد. شلر ميان ايندو جمع كرد و به عنصر پيشيني عاطفي قائل شد و آنرا از سنخ معرفت دانست يعني ما با يك حوزۀ شناختي آپريوري مواجه هستيم كه ملاك آن عقلانيت نيست، اين آپريوري ها ارزش هستند كه عناصر عاطفه هستند. پس ارزش ها از تجربه خارجي گرفته نمي شود بلكه آپريوري هستند. اين حرف بر ضد نوميناليست هاي اخلاقي است. نوميناليست هاي اخلاقي – حتي جان لاك – حسن و قبح را تجربي مي دانستند. يعني حسن و قبح معناي محصلي ندارند و بايد معناي آنها را جزء به جزء تحقيق كرد. اين نظر كاملاً پوزيتيويستي است و نوميناليسم اخلاقي به نسبي گرايي منجر مي شود. اما در اينجا ارزش هاي پسيني نيستند بلكه كاملاً پيشيني هستند. در نتيجه مطلق مي باشند و ضرورت و كليت دارند اما برخلاف نظر كانت فرمال نيستند. بنابراين شلر و كانت در اين مطلب كه ارزش هاي اخلاقي مطلق هستند و نسبي نمي باشند هم عقيده اند.

نوميناليسم اخلاق را نسبي مي كند. كانت با فرمال كردن ارزش هاي اخلاقي، آن را از زندگي دور مي كند. اگر ارزش هاي اخلاقي عاطفي باشند، آن گاه موضوع همدلي قرار مي گيرند و انسان ها در آن شريك مي شوند و ارزش را با يكديگر تبادل مي كنند. كودكان نيز خوبي و بدي را به نحو مادي، نه به نحو صوري، مي فهمند. يعني از طريق عاطفه خوبي و بدي را درك مي كنند. نه آن كه عقل عملي مستقل از هرگونه عاطفه و انگيزه دروني، رأساً خوبي و بدي را طرح كند.

ارزش هاي اخلاقي نزد كانت انتزاعي مي شوند حال آنكه نزد شلر تجربي اند و به هم افقي احتياج دارند. عاطفه نزد شلر نيرو و ديناميسم است كه در انسان جاري مي شود و انسان ها در آن مشاركت مي كنند. در هم افقي عاطفي اين ارزش هاي آپريوري درون انسان كشف مي شوند، پس انسان واجد ارزش هاست. آپريوري هاي عاطفي مادي است نه فرمال. پس اخلاق در تفكر شلر مبتني بر عقلانيت نيست بلكه مبتني بر عاطفه بشر است. زيرا وجه شناختي در عاطفه پراتيك(عملي) است حال آنكه وجه شناختي در عقل تئوريك است. از آن حيث كه انسان عمل است، وجه عملي او مقدم بر وجه نظري است، در نتيجه ارزش هاي عاطفي آپريوري هستند و مي توانند نسبت برقرار كنند. در مجموع ارزش هاي اخلاقي، ارزش هاي اجتماعي را بنا مي گذارند. در تفكر كانت حتي اگر فرد، گسسته از ساير انسان ها زندگي كند، به همان نحوي رفتار خواهد كرد كه اگر در جامعه با تمام روابط اجتماعي زندگي مي كرد.

شلر گاهي انسان را حامل ارزش مي داند و گاهي او را والاترين ارزش مي نامد. وي ارزش هاي اخلاقي را ابژكتيو مي داند نه سوبژكتيو زيرا عاطفه امري تجربي است كه با عمل و بيرون از انسان مرتبط است و به هم افقي احتياج دارد. اين ارزش ها هرچند به نحو مادي آپريوري مي باشند اما به ابژكتيو ديده مي شنود. يعني اين ارزش ها در سطح وجدان تجربي بشر و زندگي عملي او واقعاً ارزش هستند و مطلق و عيني مي باشند. شلر پشتوانه عقلاني اخلاق را حذف مي كند و با فرمال بودن اخلاق مخالف است. وي عقل را نفي نمي كند اما تقدم عقل در حوزه اخلاق را نمي پذيرد.

انواع ارزش

از نظر شلر ارزش اخلاقي درون سيستم ارزش ها نيست بلكه خارج از آن است. گاهي منشا ارزش ها امور حسي است. مثلاً گاهي از لذت سخن مي گوييم. گاهي منشأ ارزش ها امور عقلي است و گاهي منشأ ارزش ها امور روحي است و گاهي نيز منشأ ارزش ها امور مقدس است. در هيچ يك از اين چهار مورد اخلاق ديده نمي شود. در تقسيم بندي شلر از منشأ ارزش ها، اخلاق وجود ندارد. در امور حسي ميل حاكم است. در امور عقلي نيز كه يك منشأ دروني دارد نه حسي، حسن و قبح محقق مي شود از قبيل زيبايي و زشتي يا مصلحت و مفسده. امور روحي، عمدتاً عاطفي هستند همانند محبت، ايثار و نوع دوستي. اين قبيل مسائل اخلاقي نيستند بلكه عاطفي هستند. منشأ برخي ارزش ها هم امور مقدس است. امر مقدس نزد شلر خداست. رستگاري ارزش مقدس است. امور اخلاقي مي تواند در هر يك از اين چهار دسته ارزش بگنجد و مي توان بر اساس هر دسته از اين ارزش ها، بحث اخلاقي داشت.

در نتيجه اخلاق با حس خارجي هم پيوند مي خورد و اين پيوند در لذت باوري و فايده باوري ظاهر مي شود. بنابراين ارزش هاي اخلاقي با جاي گرفتن در هر يك از اين چهار دسته نسبي مي شوند و در اين جا بحث از والاترين ارزش ها به ميان مي ايد. والاترين ارزش اخلاقي همان love (عشق، حب و محبت) است. با مراجعه به انجيل بايد آنرا عشق ترجمه كرد زيرا انجيل، خداوند را عشق مي داند.

 برگرفته از: برگرفته از: مدخل فلسفه غربي معاصر (تقريرات دكتر محمود خاتمي، به اهتمام مريم سادات) تتهران، علم، 1386.

-----------------------------------------

 مطالب مرتبط:

مقاله ای با موضوع «پدیدارشناسی اخلاق»

پديدارشناسي اخلاق (نيچه)


«فسلفه اخلاق و مبانی رفتار» اثر منوچهر صانعی دره بیدی



کتاب «فسلفه اخلاق و مبانی رفتار» اثر منوچهر صانعی دره بیدی توسط انتشارات سروش در سال 1377 به چاپ اول رسید و در سال 1387 با چاپ دوم به زیور طبع آراسته گردید.
مؤلف محترم: فلسفۀ اخلاق از زمان ارسطو تا کنون مراحل مختلفی در تاریخ خود گذرانده است. می توان اخلاق ارسطویی را تجسم اخلاق یونانی، اخلاق مبتنی بر سعادت نامید به این معنی که این فلسفه، سعادت غایت اخلاق است که با توسل به فضایل چهارگانه حکمت، عفت، شجاعت و عدالت تحقق می یابد. و این فضایل، هر کدام حد وسط یک وضعیت روانی در وجود انسان بین دو وضعیت افراط و تفریط است.
در ارزش کلامی قرون وسطی و دورۀ سلطۀ کلیسا به جای مراعات حد وسط به عنوان فضیلت، حکم الهی معیار و تعیین کنندۀ فضیلت بود. فضیلت اخلاقی در این دوره به معنی انطباق رفتار با احکام الهی بود نه مراعات حد وسط در احوال روانی. غایت اخلاق نیز در این دوره همان سعادت بود اما نه سعادت دنیوی چنان که ارسطو تعریف کرده بود، بلکه سعادت اخروی.
در عصر جدید، تهاجم به معیارهای ارسطویی و قرون وسطایی در اخلاق با دکارت آغاز شد. دکارت معیار قرون وسطایی را چون متکی بر مرجعیت (Authority) و تقلید بود، رها و قاعدۀ فهم شخصی (Understanding) را جایگزین آن کرد و معیار ارسطویی را به این عنوان باطل اعلام کرد که بنیاد اخلاق، عواطف روانی است و عواطف به طور الزامی چنان که ارسطو گفته بود، دو طرف افراط و تفریط نیستند، بلکه آنچه ارسطو به عنوان مثلاً تفریط شجاعت اعلام کرده بود (یعنی ترس)، ممکن است در شرایط خاصی (آن گاه که آگاهانه و سنجیده باشد) فضیلت باشد. دکارت در تغییر عمده در نظام اخلاق ارسطویی به وجود آورد:
اول اینکه طرح فضایل چهارگانۀ مبتنی بر مراعات حدّ وسط بین دو طرف افراط و تفریط را مردود اعلام کرد و به جای آن، طرف عواطف نفسانی را قرار دارد. در این طرح، دکارت عواطف را به دو بخش اصلی و فرعی تقسیم کرد. عواطف اصلی عواطف بسیطی هستند که به نظر دکارت قابل تحویل به عواطف دیگر نیستند. این عواطف عبارتند از: لذت، درد، عشق، حیرت، میل و نفرت. این عواطف ششگانه پایه و اساس تمام رفتار اخلاقی انسان هستند و عواطفی مثل ترس یا رقت قلب یا ... فضیلت اند، و اگر به صرافت طبع در ما عمل کنند، رذیلت به شمار می روند و وضعیت طبیعی آنها نه فضیلت است و نه رذیلت.
دوم اینکه دکارت اخلاق را در کنار پزشکی و مکانیک یکی از شاخه های علم قرار داد به این معنا که قضایای اخلاقی باید مانند قضایای طبی و مکانیک قابل محاسبۀ ریاضی باشد و زبان کمیت در آن جاری گردد. برای آشنایی با نظر دکارت دربارۀ اخلاق رجوع کنید به کتاب انفعالات نفس مندرج در کتاب فلسفۀ دکارت، ترجمۀ همین قلم (منوچهر صانعی دره بیدی)، چاپ الهدی.
اما دکارت غایت ارسطویی اخلاق را محفوظ می داشت و مثل ارسطو بر غایت دنیوی اخلاقی تأکید می کرد و آن را به فضیلت حکمت باز می گرداند. به این معنا که تأمین سعادت انسان در گرو این نکته است که بدانیم با عواطف خود چگونه برخورد کنیم و این مطالب، یعنی شناخت علمی عواطف به عنوان پایه  و اساس سعادت در فلسفۀ اسپینوزا گسترش یافت و از آنجا وارد فلسفۀ آلمانی شد.
در آلمان در نیمۀ دوم قرن هیجدهم، کانت طرح جدیدی را برای اخلاق در افکند و به کلی نظام اخلاقی را از چهارچوب آن خارج کرد. کانت اعلام کرد اخلاق به جای تکیه بر سعادت (نظر ارسطو و دکارت) با متکی بر تکلیف باشد. این انقلابی بود که در چهارچوب انقلاب کوپرنیکی انجام شد. در نظر ارسطو ما باید تکالیف خود را انجام بدهیم تا به سعادت برسیم (حرکت از تکلیف به سعادت = غایت)، اما در نظر کانت وصول به سعادت تکلیف است و برای ادای تکلیف در پی سعادت خود می رویم (حرکت از سعادت به تکلیف = غایت).
در آلمان پس از کانت، در نیمۀ دوم قرن نوزدهم، نیچه نظامی به نام اخلاق مبتنی بر اراده پروراند که البته فلسفۀ او گسترش بخش و جهتی خاص از فلسفۀ کانت بود. آرای کانت از هگل عبور کرد و به نیچه رسید.
با عبور از نیچه، به قرن بیستم میلادی می رسیم و نوبت فلسفه های «فرنو» یا مابعد تجدد یا پست مدرن می رسد. در این فلسفه ها که همگی از نیچه متأثرند و اندیشه های او را شرح و بسط داده اند، بیشتر در جهت منفی و با غلبۀ شکاکیت، ارزش های تفکر سنتی، به خصوص ارزش های دوران نو، مورد نقادی و اغلب انکار و طرد قرار گرفت. در دو قرن هجده و نوزده یا بهتر بگوییم در حد فاصل بین دکارت تا کانت، مفاهیم ترقی، بهبود، سعادت، آزادی، برابری، استقلال فرد، حرمت انسانی، همدلی، کاهش تضاد و ایجاد الفت بین انسان ها و ...، ارزش هایی بود که با قوت تمام مورد حمایت همۀ متفکران غربی بود....
در دوران معاصر و اغلب در دهه های پایانی قرت بیستم، به دلیل رشد سریع علوم و صنایع مباحث تازه ای در اخلاق مطرح شد که در تاریخ فلسفۀ اخلاق از ارسطو تا نیچه و شلر و هارتمان مطرح نبود. یعنی اخلاق کاربردی مانند اخلاق پزشکی، اخلاق کار و تجارت، اخلاق محیط زیست، اخلاق جهانی شدن....

فهرست مطالب
:
فصل اول «اخلاق ثنوی در حوزۀ سقراطی» نام دارد: نگرش یونانیان به اخلاق، سقراط، افلاطون، ارسطو.
فصل دوم از «اخلاقی رواقی» سخن می گوید: رواقیان، هابز، و اسپینوزا.
«انقلاب کپرنیکی در اخلاق» عنوان فصل سوم است: حس اخلاق و اصالت شهود، و اصالت عقل فرانسوی.
نگارنده در فصل چهارم به «میراث هیوم» می پردازد: اخلاق مبتنی بر اصالت نفع، و اصالت عاطف.
فصل پنجم به «اخلاق در حوزه اصالت معنای آلمان» اختصاص دارد: کانت، فیخته، هگل، و نیچه.
فصل ششم به «اخلاق از دیدگاه پدیدارشناسان» می پردازد: برنتانو، ماکس شلر، و هارتمان.
نگارنده کتاب را با موضوع «اخلاق پویا» به پایان می برد: اسپنسر، مارکس، مور، و اخلاق مبتنی بر کار. 
--------------------------------------
مطالب مرتبط:
کتاب «اخلاق» نوشتۀ جورج ادوارد مور
کتاب مبانی اخلاق، نوشتۀ جورج ادوار مور
کتاب «مسائل اخلاقی» نوشتۀ مایکل پالمر
کتاب «نگاهی به فلسفۀ اخلاق در سدۀ بیستم»
بنیاد مابعدالطبیعه اخلاق اثر ایمانوئل کانت 
«مابعدالطبیعه اخلاق: فلسفه فضیلت» اثر ایمانوئل کانت 
نقد عقل عملی
کتاب «تاریخ فلسفه اخلاق غرب» ویراستۀ لارنس سی. بکر.

مقاله ای با موضوع «پدیدارشناسی اخلاق»

مقاله ای با موضوع «پدیدارشناسی اخلاق»

شمارۀ 58 نقدونظر ویژه‌نامۀ فلسفۀ ذهن 2 مقاله ای با عنوان «مبانی پدیدارشناسی اخلاق» نوشته سرکار خانم مریم خدادادی منتشر نموده است. 

خلاصه مقالۀ مبانی پدیدارشناسی اخلاق به نقل از وبلاگ پدیدار شناسی اخلاق به قرار زیر است:

پدیدارشناسی اخلاق تنها رشته‌ای است که می‌تواند جنبه‌های تجربی و کیفی قلمرو ارزش‌ها را بررسی کند و صرفاً محدود به جنبه‌های کارکردی آن نیست. پدیدارشناسی یا تجربۀ پدیداری به چند معنا به کار می‌رود و آنچه  در اینجا مورد نظر است، پدیدارشناسی به معنای از سرگذراندن حالتی ذهنی به صورت اول‌شخص است، اما در مورد اینکه کدام حالات ذهنی می‌توانند تجربۀ پدیداری داشته باشند، اختلاف‌نظر وجود دارد؛ برخی برای آن خصیصۀ پدیداری را لازم می‌دانند و برخی نمی‌دانند. گروه اول هم خصیصۀ پدیداری را یا مختص به ادراکات حسی می‌دانند یا در مورد حالات ذهنی غیرحسی هم قائل به خصیصۀ پدیداری‌اند. در این مقاله به چگونگی امکان پدیدارشناسی اخلاق براساس این سه دیدگاه و مسئلۀ اشتراک و تمایز میان تجربه‌های اخلاقی می‌پردازیم و در پایان دو اشکال دربارۀ امکان پدیدارشناسی اخلاق را بررسی می‌کنیم.

برای دریافت مقاله به اینجا مراجعه کنید.

برای آشنایی بیشتر با مباحث پدیدار شناسی اخلاق می توانید مباحث زیر (نوشته های سرکار خانم خدادادی) را از نظر بگذرانید:

امکان پدیدارشناسی اخلاق از نگاه مایکل گیل

يكپارچگي پديدار شناسي اخلاق از نظرسينت – آرمسترنگ (1)

يكپارچگي پديدار شناسي اخلاق از نظرسينت – آرمسترنگ (2)

بنیادهای پدیدارشناسی اخلاق (1)

بنیادهای پدیدارشناسی اخلاق (2)

تمهیدی بر پدیدارشناسی اخلاق، هرگن و تیمنس