جريان‌هاي نوكانتي (Neo-Kantianism) به دو دسته تقسيم مي‌شوند: 1- مكتب ماربورگ(Marburg school) كه بر نقد اول كانت تأكيد داشت و تا حدودي به پوزيتيويسم نزديك بود. (از سردمداران آن هرمان كوهن، ارنست كسيرر و ناتروپ) 2- مكتب بادن كه بر نظريه ارزش‌هاي كانت و نقد دوم تأكيد دارد و در نتيجه از پوزيتيويسم دور است. (از سردمداران آن ويندلباند، ريكرت و لاسك) البته جريان سومي هم توسط برونو باوخ (Bruno Bauch) در نوكانتي‌ها پديد آمد كه جريان اخلاقي است و بر نقد سوم متمركز بود.(1)  

مكتب بادن
( Baden School)
مكتب بادن بر فلسفۀ ارزشها و باريك‌انديشي علوم فرهنگي تكيه مي‌كرد. بدينسان، به نظر ويلهلم وندلباند(Wilhelm Windelband) (1848 - 1915) كار فيلسوف پژوهش در اصول و پيش‌انگاره‌هاي داوري‌هاي ارزشي و نسبت ميان ذهن يا آگاهيِ داوري‌كننده و ارزش يا هنجار يا آرماني است كه داوري در پرتو آن صورت نمي‌گيرد. بر پايۀ چنين گزارشي از فلسفه آشكار است كه داده‌هاي اخلاقي و زيباشناسيك (استيتك) مايۀ باريك‌انديشي فلسفي را فراهم مي‌كنند. براي مثال، داوري اخلاقي آشكارا ارزشگذارانه است نه شرح‌دهنده. اما ويندلباند داوري‌هاي منطقي را نيز در اين شمار مي‌نهد. زيرا همچنانكه علم اخلاق با ارزش‌هاي اخلاقي سروكار دارد، سروكار منطق نيز با يك ارزش است، يعني راستي (صدق). هرچيزي كه انديشيده مي‌شود راست (صادق) نيست. راست آن چيزي است كه بدان مي‌بايد انديشيد. بدينسان تمامي انديشۀ منطق را يك ارزش يا يك هنجار رهبري مي‌كند. آكسيوم‌هاي نهايي منطق را نمي‌توان اثبات كرد، اما اگر راستي (صدق) را همچون هنجار يا ارزش عيني بپذيريم مگر آنكه بخواهيم تمامي انديشۀ منطقي را ردّ كنيم.
بدينسان، پيش‌انگارۀ منطق و علم اخلاق و زيبايي‌شناسي ارزش‌هاي راستي، نيكي، و زيبايي است. و اين واقعيت ما را ناگزير از آن مي‌كند كه وجودِ يك آگاهيِ برين هنجارگذار يا ارزش‌نهنده را در پس آگاهي تجربي، به صورت يك بُن انگاره (فرض بنيادين) بپذيريم. افزون بر اين، از آنجا كه همگان در داوري‌هاي منطقي، اخلاقي، و زيبايي‌شناسيكِ خود نهاني چنگ در دامان ارزش‌هاي مطلق جهانگير مي‌زنند، اين آگاهي برين رشتۀ پيوندي است حياتي ميان افراد. و اما، ارزش‌هاي مطلق به يك لنگر مابعدالطبيعي (متافيزيكي) نياز دارند، يعني شناحت و تصديق ارزش‌هاي عيني ما بدانجا مي‌كشاند كه بر يك حقيقت زَبَر حسي، كه آن را خدا مي‌دانيم، يك بنياد مابعدالطبيعي بنا نهيم. و اينجاست كه ارزش‌هاي وجود قدسي پديد مي‌آيد. «وجود قدسي براي ما به معناي يک ردۀ خاص از ارزش‌هايي نيست كه داراي اعتبار جهانگير باشند، مانند رده‌هايي كه راست و خوب و زيبا تشكيل مي‌دهند، بلكه تمامي اين ارزش‌ها است كه تا آنجا كه اين ارزش‌ها با حقيقت زَبَر حسي نسبت دارند.»
فلسفۀ ارزش‌هاي ويندلباند به دست هاينريش ريكرت (1863 - 1936)، جانشين وي بر كرسي فلسفه در هايدلبرگ، گسترش يافت. ريكرت بر آن است كه قلمروي از ارزش‌ها هست كه حقيقت دارد اما بدرستي نمي‌توان گفت كه وجود دارد. حقيقت دارد بدان معنا كه ذهن (سوژه) آن ارزش‌ را درك مي‌كند اما آنها را نمي‌افريند، ولي اين ارزش‌ها چيزهايي هستند که در ميان ديگر چيزها نيستند. و اما، در داوري‌هاي ارزشي قلمروِ ارزش‌‌ها را با جهان محسوس گرد هم مي‌آورد و به اشياء و رخدادها معناي ارزشمندانه مي‌بخشد. و در مورد ارزش‌ها اگرچه نمي‌توان گفت كه براستي وجود دارند، اما انكار نيز نمي‌توان كرد كه وجودشان چه بسا بر بنياد يك حقيقت جاودانۀ خدايي باشد كه دست دانش نظري ما به دامان آن نرسد. (ريکرت در کتاب «system der philosophie» که در 1921 به چاپ رسيد است، مي‌کوشد تا ارزش‌ها را در شش گروه طبقه‌بندي کند: ارزش‌هاي منطق (ارزش‌هاي صدق)، زيبايي‌شناسي (ارزش‌هاي زيبايي)، علم اخلاق (ارزش‌هاي اخلاقي)، کام‌جويي (ارزش‌هاي شادکامي) و دين (ارزش‌هاي قدسيتِ شخص‌وار) )
ريكرت بنابر ديد كلي خويش بر جايگاه ايدۀ ارزش در تاريخ تكيه دارد. ويندلباند بر آن بود كه سروكار علم طبيعي با اشياء از جنبه‌هاي كليت آنها يا در مقام نمونه‌اي از نوع است و با رخدادها از نوع تكرارپذيرشان، يعني در مقام نمونه‌اي از قوانين جهانگير است، حال آنكه سروكار تاريخ با رخدادِ يگانه و بي‌همتا است. علوم طبيعي «ناموس‌گذار» يا قانون‌نهنده‌اند، حال آنكه تاريخ (يعني، علم) «يكه‌نگار» است. ريكرت نيز برآنست كه تاريخگزار با يگانه و بي‌همتا سروكار دارد، اما تأكيد مي‌كند كه دلبستگي او به اشخاص و رخدادها تنها از جهت نسبت آنها با ارزش‌ها است. به عبارت ديگر، آرمان تاريخ‌نگاري فراهم‌آوردن آنچنان علم فرهنگي است كه كمال‌يابي تاريخي را در پرتو ارزش‌هايي كه جامعه‌ها و فرهنگ‌هاي گوناگون به رسميت شناخته‌اند تصوير مي‌كند.
هوگومونستربرگ (1863 - 1916)، دوست ريكرت، را از يك وجه فكريش مي‌توان با مكتبِ كانتيِ بادن قرين دانست. وي در كتاب فلسفۀ ارزش‌ها (1908) به اين ايده پرداخت كه به جهان همچون دستگاهي از ارزش‌ها معنا مي‌دهد.
-----------------
منبع: 
1. خاتمي محمود، مدخل فلسفه غربی معاصر، به اهتمام مريم سادات، 1386، نشر علم، ص 31.
 2. كاپلستون، فردريك، تاريخ فلسفه ج  7، داريوش آشوري، علمي و فرهنگي، 1388، 357 و 358.