عصبپژوهي اخلاق؛ مجلد 4، شماره 3 / نوامبر 2011
موضوع ويژه : پاردو و پترسون در عصبپژوهي و حقوق
ويراستار مهمان: والتر سينت آرمسترانگ(Walter Sinnott-Armstrong)
1/ اذهان، مغزها و هنجارها
مايکل اس. پاردو و دنيس پترسون (Michael S. Pardo and Dennis Patterson)
استدلالها براي اهميت عصبپژوهي به سراسر بسياري از رشتهها رسيد. طرفداران عصبپژوهي ادعاهاي گستردهاي براي عصبپژوهي در قلمروهاي اخلاق، ارزش و حقوق کردند. به عنوان مثال، در حقوق بسياري از محققان براي نقش گسترده شواهد عصبپژوهانه در ارزيابي مسئوليت کيفري استدلال کردند. در اين مقاله، ما ادعاهايي را براي نقش تبييني عصبپژوهي در مسائل اخلاق و حقوق طرح کرديم. با کمک گرفتن از کار قبلي، ما به تبيينهاي عصبپژوهانه از سه موضوعي که در اين حوزهها طرح ميشوند، انسجام ميبخشيم: پيروي از قانون، تفسير، و دانش. ما اين تبيينها را به نقد ميکشيم و به طور کلي ادعاهايي مبني بر بسامدي گزارشهاي عصبپژوهانه را به چالش ميکشيم.
2/ مغز، رفتار، و دانش
والتر گلنون (Walter Glannon)
در ذهنها، مغزها، هنجارها، مايکل و پاردو و دنيس پترسون مدعي ميشوند که اين ايده که "تو مغز خودت هستي" به شرح قابل قبولي از رفتار انساني کمک نميکند. من استدلال ميکنم که آنها بخش خيلي کمي از مغز را در گزارششان از انواع مختلف رفتار، ترک ميکنند.
3/ عصب – حقوق جدي (صريح)
سارا كي. روبينز و كارل اف. كراور (Sarah K. Robins and Carl F. Craver)
در ذهنها، مغزها، و هنجارها، پاردو و پترسون منکر ميشوند که فعاليتهاي افراد (دانش، پيروي از قانون، تفسير) ميتوانند به نحو انحصاري بر حسب مغز درک شوند، و از اينرو نتيجهگيري ميکند که عصبپژوهي به حقوق بيربط است، و به پرسشهاي مفهومي و فلسفياي که در چهارچوب قانوني طرح ميشوند. در نظر آنها، چنين کششهايي به عصبپژوهي بيهوده هستند. ما موافقيم که درک افراد مستلزم بيش از درک مغزها هست، اما منکر نتيجهگيري بدبينانه آنها هستيم. اينکه عصبپژوهي ميتواند براي بيان مسائل حقوقي مورد استفاده قرار گيرد، پرسشي تجربي است. کار جديد در مورد سندرم قفلشده[1]، حافظه، و دروغ نشان ميدهد که عصبپژوهي ارتباط بالقوهاي با حقوق دارد، و از بيهودگي (بيمعنايي) به دور است. از طريق بحث در مورد روشهاي عصبپژوهانه و اين نتايج اخير، ما نشان ميدهيم چگونه درک درست از مکانيسمهاي زير شخصي که بر تواناييهاي سطح شخص (person-level abilities) تأکيد ميکند، ميتوانست به عنوان يک منبع ارزشمند و روشنگري از شواهد در زمينههاي حقوقي و اجتماعي در نظر گرفته شود.
4/ تشخيص عصبي دروغهاي ، تغيير معيار، و زبان عادي
توماس نادلهوفر (Thomas Nadelhoffer)
مايکل پاردو و دنيس پترسون اخيراً چند انتقاد تحريکآميز مطرح کردند که کانون کارهاي زيادي را نشانه رفته است که بر سر دوراهي عصبپژوهي و حقوق انجام شده است. هدف من در اين مقاله اين است که استدلال کنم انتقادهاي آنها از حوزۀ نوپا، ولي رو به رشد عصبپژوهي حقوق (neurolaw)، در نهايت، مبتني است بر مفروضات مشکوک مربوط به طبيعتِ هميشه در حال تکامل ميان کشف علمي و زبان عادي. در حاليکه اتحاد ميان زبان عادي و کشف علمي، نه هميشه، يک شادي پذيرفته شده است، اين يک اتحاد دشواري است که، با اين وجود، به نظر ميرسد با گذشت زمان قابل حل باشد. در صفحات زير، سعي خواهم کرد تا نشان دهم استراتژي استدلالي اصلي پاردو و پترسون در نهايت وابسته به مفروضات اساسي مربوط به ثبات زباني است، که ما بايد اجتناب کنيم.
5/ مفهومي و تجربي: سوءتفاهمها، توضيحات و پاسخها
مايکل اس. پاردو و پترسون
در دعوت از ويراستاران، مقالهاي نوشتيم (با عنوان "ذهنها، مغزها و هنجارها") که ديدگاههاي ما را در مورد انواع ادعاهاي کساني که براي قدرت تبييني عصبپژوهي در مسائل مربوط به حقوق و اخلاق استدلال ميکنند، شرح ميدهد. ويراستاران از اساتيد دانشگاهي نامدار (والتر گلنون، کارل کراور، سارا روبين، توماس نادلهوفر) خواستند بر مقاله ما شروحي بنگارند و از ما خواستند به نقدهاي آنها پاسخ دهيم. در اين پاسخ به شارحين، ما برخي سوءتفاهمهاي بالقوه از ديدگاههايمان را تصحيح کرديم و بيشتر مواضع خودمان را روشن ساختيم؛ با بحث از تمايز تجربي – مفهومي، پيروي از قانون، توضيحاتي در سطوح شخصي و زيرشخصي، حافظه، و تشخيص دروغ. اگرچه ما به بسياري از انتقادهايي که توسط همکاران گرامي ما بسط داده شدند، اذعان داريم، نتيجه ميگيريم که، در چندين جنبه مهم، انتقادات آنها نکاتي را که در مقاله اصلي ما اعمال شد تأييد ميکند.
6/ بهبود شناختي، اخلاق فضيلت و زندگي خوب
باربرو اليزابت اسمرالدا فرودينگ (Barbro Elisabeth Esmeralda Fröding)
اين مقاله به بررسي نقشهاي مخصوصي ميپردازد که بهبود شناختي پزشکي و تکنولوژيک، از يک سو، و فضايل اخلاقي و معرفتياي که به لحاظ سنتي فهميده شد، از سوي ديگر، ميتواند در توانا ساختن ما براي رسيدن به زندگي خوب کمک کند. در مقاله حاضر نشان داده خواهد شد که نه فضايل و نه بهبودهاي شناختي (از آن نوع که ما امروز يا در آيندۀ قابلپيشبيني، دست پيدا ميکنيم) به خودي خود، به احتمال زياد، بيشتر مردم را به زندگي خوب رهنمون نميشوند. در حاليکه فضايل اخلاقي و معرفتي کاملاً به طور قابل قبولي براي زندگي خوب، در نظر، هم ضروري و هم کافي هستند، به اخلاق فضيلت اغلب انتقاد ميشود که براي اکثريت افراد، در عمل، دستنيافتني است و نخبهگرا است. برخي بهبودهاي شناختي، از يک سو، چه بسا براي زندگي خوب ضروري هستند، اما براي چنين وجودي کافي نيستند. در اينجا اين قابل طرح خواهد بود که ترکيب فضيلت و بهبودهاي شناختي ترجيح داده شد.
7/ آيا اصلاح حافظه اعتبار ما را تهديد ميکند؟
الكساندر اِرلر (Alexandre Erler)
يک اعتراض به فنآوريها بهبود اين است که آنها چه بسا ما را به زندگي غير معتبر رهنمون ميشوند. فنآوريهاي اصلاح حافظه (MMTs) اين نگراني را، به شيوهاي به ويژه حاد (شديد)، بالا ميبرد. در اين مقاله من چهار سناريو را توضيح دادم، که چه بسا گفته ميشود استفاده از MMTs به زندگي غير معتبر ميانجامد. سپس من متعهد شدم که اين استدلال را توجيه کنم. من گزارشهاي موجود و مهمي از اعتبار (authenticity) را مورد بررسي قرار دادم، و برداشت خودم از آنچه گزارش"true self" ناميدم (که به عنوان مکمل، نه جايگزين در نظر گرفته شد)را ارائه ميدهم. من به طور خلاصه، MMTهاي فعلي و پيشرو را تبيين ميکنم، با تمييز نهادن ميان بهبود حافظه و ويرايش حافظه. سپس با حرکت به سوي برآورد سناريوهاي نخستين در پرتو گزارشهايي که پيشتر توضيح داده شد، من استدلال ميکنم که بهبود حافظه، طبيعتاً، دغدغههاي جدي را درباره اعتبار بر ميانگيزاند. من معتقدم، تهديد اصلي براي اعتبار که توسط MMTها طرح شد، از ويرايش حافظه ناشيست. با ردّ نگرانيهاي نامناسب درباره هويت، كه توسط شوراي اخلاقزيستي رئيس جمهور در فراتر از درمان(Beyond Therapy) طرح شد، من در عوض استدلال ميکنم ويراش حافظه ميتواند ما را بر آن دارد تا به دو نحوۀ مهم زندگي غيرمعتبر را اختيار کنيم: نخست، با به خطر انداختن صدقت آن، و دوم، با مانع شدن از تمايل آنها براي پاسخدادن به رخدادهاي گذشته به شيوههاي خاص، زماني که ما دلايلي براي پاسخدادن به شيوههايي از اين دست داريم. اين ملاحظه به ما اجازه ميدهد تا اتهام نامعتبر بودن را توجيه کنيم، در مواردي که گزارشهاي موجود ناموفق ميباشد. آن همچني دليل اخلاقي مهمي بهدست ميدهد، نه براي استفاده از MMTها به شيوههايي که به چنين نتايجي ميانجامد.
8/ آيا نياز براي عصبشکگرايي(Neuroskepticism) باليني وجود دارد؟
اِرن كلاين (Eran Klein)
عصبپژوهي اخلاق باليني و عصبشکگرايي رقباي جديدي براي واژه عصبپژوهي اخلاق هستند. عصبپژوهي اخلاق باليني براي تمايز نهادن ميان مسائل ارتباط باليني برآمده از بسطهايي در مغزپژوهي و مسائل مطرح شده در پژوهش عصبپژوهي مناسب، مورد استفاده قرار گرفت. عصبشکگرايي به عنوان موازنهاي براي ادعايي درباره ارزش و احتمالاً پيامدهاي بسطهايي در عصبپژوهي مطرح ميشود. اين دو جريان نوپا از تفکر، از ميان عمل عصبشناسي گذشتند. عصبشناسان با مسائل سنتي بسياري در اخلاق زيستي مواجهند؛ مانند پايان مراقبت از زندگي در وضعيت نباتي مداوم، تعيين ظرفيت در جنون پيشرونده، و درخواستهايي براي خودکشي کمکشده در شناخت – حفظ بيماري عصبحادّشونده (neurodegenerative disease) (مانند اسکلروز جانبي آميوتروفيک). عصبشناسان همچنين به نظر ميرسد در خط مقدم برنامههاي پاييندستِ باليني عصبپژوهي باشند، مانند تقويت داروريي زندگي ذهني (رواني). در عين حال، عمل عصبشناسي، که در درجه اول دغدغه ساختار، عملکرد، و درمان سيستم عصبي دارد، در طول تاريخ نوعي نگرش شکگرايانه نسبت به موضوعاش پرورانده است. همه مسائلي که در ابتدا عصبشناسانه به نظر آمدند، اساساً عصبشناسانه نيستند. اين شکگرايي رشتهاي بهطورکلي در جهت (گيري) باليني نيست و محدود در محدوده نيست. افزايش منافع عصبپژوهي باليني و در عصبشکگرايي به طور کلي، حاکي از کاربرد ممکن گستردهترِ است. شکگرايي باليني عصبشناسي انگيزهاي را به دست ميدهد براي انديشه درباره نقش مناسب شکگرايي در گسترههاي باليني عصب پژوهي. بعد معرفي کوتاه از عصبشکگرايي و عصبپژوهي باليني، طبقهبندياي از عصبشکگرايي باليني مطرح شد و دلايلي مبني بر اينکه چرا صورتي قويتر، نه ضعيفتر، از عصبشکگرايي باليني در حال حاضر موجه است.
9/ دروغ، دروغهاي لعنتي و تلقينها: گزارشي در مورد فُريد و همکاران
کریستوفر جیمز رایان(Christopher James Ryan)
10/ معرفي از مارتا جي. فراه ( ويراستار)، عصبپژوهي: درآمدي با خوانشها
کمبريج، ماساچوست: چاپ 2010.
والتر گلنون
11/ معرفي از هنري بونت، عصبپژوهي اخلاق عملي
بيلبائو: چاپ 2010.
كاريسا وليز (Carissa Véliz)
12/ مقاله پسگرفته شده: تحريك مغناطيسي كرانيال: پيشرفتهاي اخير و مسائل مربوط به عصبپژوهي اخلاق
اين مقاله پسگرفته شد: با توجه برخي مشكلات در ارجاعات، نويسنده تصميم گرفت مقاله را پس بگيرد.
ويناي كي. شوكلا (Vinay K. Shukla)
منبع :
[1] locked-in syndrome
مطالب مرتبط
مروري بر مجله عصب پژوهي اخلاق (مجلد چهارم، شماره دوم، جولای2011)مروری بر مجلۀ عصب پژوهی اخلاق (مجلد چهارم، شمارۀ اول، آوریل 2011)
عصب پژوهي اخلاق(شمارگان2 از جلد 3، جولاي2010)
مروري بر مجله عصب پژوهي اخلاق (مجلد سوم، شمارۀ سوم، نوامبر 2010)
عصب پژوهي اخلاق چيست؟