مروري بر مجله عصب پژوهي اخلاق

مجلۀ عصب پژوهی اخلاق (مجلد چهارم، شماره دوم، جولای2011)
موضوع ویژه: عصب¬پژوهی اعتیاد
ویراستار میهمان: آدریان کارتر (Adrian Carter)
پارادوکس عصب¬پژوهی اعتیاد
دنیل زد. بوچمن (Daniel Z. Buchman)، جودی ایلس(Judy Illes) و پتر بی. رینر(Peter B. Reiner)
عصب¬پژوهی به میزان چشمگیری این فهم را تغییر داد که چگونه تغییرات در بیوشیمی (biochemistry) مغز به واسطۀ عرضۀ داروهای اعتیادآور به ساز و کارهای تحمل و وابستگی فیزیکی کمک می کند. بسیاری از دانشمندان و حامیان سلامت روانی با افزودن قبول بیماری (imprimatur of disease) از این دانش نوظهور داربست می¬سازند، و بحث می¬کنند که تصور اعتیاد به مثابه "بیماری مغزی" داغ مردم را کاهش خواهد داد. بسط مفهوم بیماری مغزی به اندیشۀ فائده¬گرا و سودگرا بستگی دارد: زبان (شیوۀ بیان) برای افراد معتاد این امکان را فراهم می آورد تا از همان اندازه دلسوزی و دسترسی به خدمات مراقبت درمانی بهره¬مند شوند که سایر بیماران پزشکی دریافت می¬کنند، و سیاست¬های حقوقی و اجتماعی روشن را ارتقا می¬ دهد. با این حال چنین ادعاهایی شاید با پروراندن تبعیضی که عموماً به پاتولوژی (آسیب-شناسی) مرتبط است عواقب ناخواسته¬ای در پی داشته باشد. بویژه، زبان عصب¬پژوهی¬ای که برای توصیف اعتیاد مورد استفاده قرار گرفت شاید نگرش¬هایی مانند سرزنش و مسئولیت را کاهش دهند به هنگامی که نادانسته اشخاص معتاد را به عنوان دیگران عصب¬زیست-شناختی(neurobiological others) شناسایی می کنند. در مقالۀ پیشرو، ما ملاک¬ها و محدودیت-های اتخاذ زبان عصب¬پژوهی برای توصیف اعتیاد را بررسی می¬کنیم. ما معتقدیم که بازسازی اعتیاد در زبان عصب¬پژوهی فوائدی مانند پیدایش تعهدات زیست - اجتماعی قدرتمند فراهم می¬آورد، اما دستۀ¬ جدیدی از خطرات را نیز در پی دارد، همانطور که مفاهیم عصب¬پژوهی توصیفی از نگرش¬های تاریخی و شهودات مقارنِ اعتیاد و اشخاص معتاد جدایی¬ناپذیرند. به ویژه، تأکید بر مغزِ بیمار شاید آسیب ناخواسته¬ای را از طریق بسط تناقض¬آمیز فاصلۀ اجتماعی موجب شود.....
معتاد به غذا، گرسنۀ مواد (مخدر)
بِنت فودی (Bennett Foddy)
اجماع روبه¬رشدی در بین عصب¬پژوهان وجود دارد ناظر به اینکه افراد می¬توانند معتاد به عذا بشوند، و اینکه دست کم برخی موارد چاقی به علت اعتیاد است. بر عکس، مابقی چاقی را یا به عنوان بیماری سوخت¬ و ساز (متابولیسم/metabolism)، یا به عنوان بی¬مبالاتی در آسیب رساندن به خود تلقی می¬کنند. در میان پژوهشگران مربوط به چاقی، بحث زنده¬ای بوده است در مورد این مسئله که آیا چاقی باید به عنوان بیماری لحاظ شود. با این حال، پژوهشگرانِ کمی برآنند که چاقی بیماری است به همان معنایی که معمولاً ادعا می¬شود که اعتیاد بیماری است – یعنی، بیماریِ رفتاریِ توأم با علت عصب¬پژوهانه. در این بخش، من به بررسی این مسئله می¬پردازم که چه چیزی اکنون مجموعه¬ای از شواهد قانع¬کننده برای اعتیاد به غذا است، تا اثبات کنم بیشتر موارد چاقی به علت اعتیاد به غذا هستند. من سپس استدلال می¬کنم که برغم این، چاقی نباید بیماری عصب¬رفتاری (neurobehavioural) در نظر گرفته شود به معنایی که نوعاً به اعتیادِ به مواد نسبت داده می¬شود. فرض ارتباط میان اعتیاد و چاقی مستلزم آن است که مفهوم بیماری اعتیاد باید کنار گذاشته شود. من با ارزیابی برخی از لوازمی که این حرکت برای سیاست و اخلاق دارد، با توجه به هردوی چاقی و اعتیادِ به مواد، بحث را به پایان رساندم.
اختلال¬ها در کنترل میلِ شدیدِ به موجب مادۀ مخدر (دارو)
آدریان کارتر (Adrian Carter)، پالی امبرمون(Polly Ambermoon)، و وین دی. هال(Wayne D. Hall)
شواهد رو به شدی وجود دارد مبنی بر اینکه درمان با جایگزینی دوپامین (dopamine replacement therapy /DRT) برای مداوا کردن بیماری پارکینسون می¬تواند موجب رفتارهای ناخواسته و اختلال¬ها در کنترل میلِ شدید شود(ICDs / impulse control disorders )، مانند قمار بیمارگونه ، و فزون¬خواهی جنسی . همانند صورت¬ های شناخته¬ شده¬ تری از اعتیاد که ناشی از مادۀ مخدر هستند، این اختلال¬های پزشک زاد می ¬توانند موجب افسردگی و آسیب اساسی برای بیماران و خانواده¬ هایشان شوند. در برخی موارد، افرادی که با جایگزینی دوپامین (DRT) درمان می ¬شوند خانه¬ های¬شان و شغل شان را از دست می دهند، یا به رفتارهای جنسی شرم آور ادامه می دهند. در مقالۀ پیشرو ما نخست شاهدی ناظر به اینکه این اختلال ها به موجب جایگزینی دوپامین (DRT) پدید آمدند را بررسیدیم. اگر پذیرفته شود که جایگزینی دوپامین (DRT) در اقلیت قابل توجهی از افراد موجب رفتارهای اعتیادآور یا ناخواسته می شود، آنگاه پرسش های بالینی و اخلاقی ذیل مطرح می شوند: تحت چه شرایطی تجویز مداوایی که شاید رفتارهای ناخواسته آسب زایی را موجب می شود، اخلاقی است؟ آیا افرادی که با جایگزینی دوپامین (DRT) درمان شدند اخلاقاً مسئول هستند و بدین جهت برای رفتار شرم آور مرتبط با درمان شان مقصر هستند؟ ما این مقاله را با مشاهداتی از ارتباط ICDs به موجبِDRT با فهم ما از اعتیاد به پایان می رسانیم و جهات امیدبخشی از پژوهش آتی و تحلیل اخلاقی را مشخص می کنیم.
عصب پژوهی اخلاقِ لذت و اعتیاد در برنامه های سلامت عمومی که ورای فروکاستن آسیب حرکت می کند: تأمین بودجۀ تولید داروهای(مواد) غیر اعتیادآور و رده¬بندی لذت
رابین مکنزی (Robin Mackenzie)
بعید است که از جستجوی لذت دست بکشیم، همانطور که این بر سلامت و سعادت ما تأثیر می¬گذارد. با این حال مواد (داروهای) روان¬گردان بسیاری که موجب لذت می¬شوند همانند مواد مخدر تفریحیِ غیرمجاز طرد شدند، برغم اینکه تنها برخی از آنها برای برخی افراد اعتیادآورند. تلاش¬ها برای رفع ممنوعیت آنها، یا برای اصلاح کردن قوانین آنها، از آنجایی که مجازات¬ها متناسبِ با آسیب رساندن هستند، کلاً ناموفق بوده اند. با این حال، اگر انتخاب¬هایِ در پی لذت بودن اخلاقی هستند به طوریکه آنها از آسیب رساندن به شخص یا دیگران جلوگیری می کنند، برنامه ¬های سلامت عمومی باید به انتخاب اخلاقی میدان بدهند..... عصب¬پژوهیِ لذت برنامه¬های عصب¬پژوهی اخلاق و سلامت عمومی را بسیار مورد توجه قرار می دهد. تمایز نهادن میان "خواستن" و "دوست داشتن" فهم¬های جدیدی از اعتیاد را در ذهن متبادر می¬کند. اینها مجازند پژوهشی را جهت بدهند برای درمان¬های داروشناختی (pharmacotherapies) که مانع اعتیاد می شوند و ساز و کارهای عصبی(neuromechanism)مرتبط را مختل می¬کنند یا به حال اول برمی¬گردانند. آنها می¬توانستند پژوهش جدیدی دربارۀ تولید مواد روان¬گردان قانونی ارائه کنند که موجب لذت می¬شوند بی آنکه موجب اعتیاد شوند. همانطور که سلامت و سعادت انسان و سایر حیوانات مبتنی بر تجربه لذت است، این هدف اخلاقی درون برنامه سلامت عمومی خواهد بود. آیا موانع اخلاقی و عصب زیست¬شناختی برای پایان دادن به اعتیاد در حال از بین رفتن هستند، مسائل مربوط به مصرف بیش از حد، جذبه مواد روان¬گردانِ غیرقانونی و کمبود ابزار قانونی برای به دست آوردن حالاتِ متغیرِ لذت¬بخش باقی می¬مانند. داروهای طراح غیر اعتیادآور، که به طور قابل اعتمادی دسترسی قانونی به لذت¬ها و حالات متغیر را میسر می¬ کنند، به این دغدغه¬های سلامت عمومی بهبود می¬بخشند.....
اختیارباوری، قانونی¬گری، مسائل تنظیم داروهای بسط¬دهندۀ – شناخت
بنیامین کَپس(Benjamin Capps)
برخی اختیارباروان مایلند از دسترس¬پذیری گستردۀ داروهای(مواد) بسط¬ دهندۀ – شناخت حمایت کنند بیشتر از تنها وضعیتِ تجویزِ جدید آنها. آنها نشان می دهند که انواع خاصی از داروها می¬توانند جزئی از مفهوم احتیاط¬آمیز "زندگی خوب" باشند – آنها فرصت¬های و اولویت-های ما را گسترش می¬دهند؛ بنابرین، اگر شخصی آزادانه بخواهد از آنها استفاده کند، آنگاه توجیهی وجود ندارد برای نوعی محدودیت¬های زیان¬آور و آمرانه¬ای که جدیداً در سیاست عمومی به کار گرفته می¬شود. به ویژه، این ایدۀ اختیارباور حاکی از آن است که اگر اصلاح¬ها برای استفاده کننده "خوبِ" احتیاط¬آمیز هستند، آنگاه این می¬تواند همچنین به عنوان خوبِ اخلاقی برای کلیۀ فاعل¬های عاقل تفسیر شود. اگر این استدلال موفقیت¬آمیز است، تمایز اساسی میان منافع بی¬قید و شرط اصلاح، و آنچه به عنوان تکنولوژی اصلاح نامیده¬ می¬شود نیست. در مقالۀ حاضر، من معتقدم که انحصاری بودن انتخاب خودگروانه، و بکارگیری غیر انتقادی بهبود به عنوان امر خوبِ احتیاط¬آمیز، نقش اشتراک سیاسی و اجتماعی را کم اهمیت نشان می¬دهد به هنگامی که سیاستِ به طرزِ رویه¬ای منصف و مؤثر را پدید می¬آورد. اساساً، این استدلال عاری از هرگونه نظام اخلاقی است تا ارزیابی درونی – و بنابراین عمومی از زمینۀ اجتماعیِ تصمیمات اخلاقی را مجاز بداند. در واقع، استدلال¬های اختیارباورِ از این نوع باید بی-توجه به هر ایده¬ای از اخلاق عمومی باشند، چون اختیار برای استفاده از هرچیز دسترس¬پذیر برای بدست آوردن امتیاز اقتصادی – اجتماعی در واقع هرگونه برنامه قانون¬گری ظاهری را از بین می¬برد. فرار کردن از جهات رویه¬ای سیاست عمومی، که مکمّلی برای انسجام آمرانه لحاظ شد، به زوال هرگونه الزام اخلاقی می¬انجامد. از اینرو، در جامعۀ اختیارباور، افراد محروم شدۀ از حق – مانند آنهایی که از اعتیاد آسیب دیدند – محصول شوم و زائد جامعۀ لیبرال و "رو به رشد" هستند.
مسائل اخلاقی¬ برآمده از طرح¬هایی برای درمان اعتیاد با استفاده از تحریک مغزی عمیق.
آدریان کارتر (Adrian Carter)، امیلی بِل(Emily Bell)، اریک راسین (Eric Racine) و وین هال (Wayne Hall)
تحریک مغزی عمیق (DBS / Deep brain stimulation ) پیشنهاد شده است به عنوان درمانی برای اعتیاد به مواد مخدر بر اساس تأثیرات آن بر خود اداره کردن مواد در حیوانات و بر رفتارهای اعتیادی در برخی انسان¬ها که با DBS درمان شدند به خاطر سایر شرایط روان¬شناحتی یا عصب¬شناختی. DBS به عنوان مداخلۀ تغییرپذیرتر نسبت به جراحیِ اعصاب (ablative neurosurgery) در نظر آورده شد ولی آن، افزون بر این، درمانی است که خطرات چشمگیری را به دنبال دارد. بررسی شواهد پیش¬بالینی و بالینی برای استفاده از DBS برای درمان اعتیاد حاکی از آن است که پژوهش حیوانی بیشتری لازم است تا ایمنی و سودمندی تکنولوژی را تأمین کنیم و تا پارامترهای مناسب¬ترین درمان را پیش از بررسی بکارگیری آن در افراد معتاد مشخص کنیم. با این وجود، اشخاص معتادی که سعی می¬کنند و نمی¬توانند ترک کنند شاید به اندازۀ کافی ناامید شدند از تحمل چنین درمان پیش¬رونده¬ای که آنها بر این باورند که اعتیادشان را مداوا می¬کند. تاریخ حاکی از آن است که ناامیدی برای "درمان" اعتیاد می¬تواند منجر شود به استفاده از روش¬های دارویی خطرناک پیش از آنکه آنها با دقت تمام مورد آزمایش قرار گیرند. در صورتی که DBS در درمان اعتیاد استفاده شود، ما حداقلِ مقتضیات (لوازم) اخلاقی ویژگی¬های بالینی استفادۀ آن در درمان اعتیاد را فراهم آوردیم. اینها عبارتند از: محدودیت¬های ویژگی¬های موارد به شدت لاعلاجِ اعتیاد؛ مراقبت مستقل برای مطمئن شدن از اینکه بیماران توانایی موافقت کردن و به دست دادن آن موافقت بر اساس برآورد واقع¬گرایانه منافع و مضرات DBS را دارند؛ برآوردهای دقیق از کارایی و ایمنی این درمان قابل مقایسه با بهترین درمان¬ها در دسترس برای اعتیاد است.
نظریۀ فرآیند دوگانۀ تصمیم¬گیری اخلاقی: نقد شواهد عصب - تصویربرداری(neuroimaging )
کولین کلین(Colin Klein)
نظریۀ فرآیند دوگانۀ استدلال اخلاقی به نحو قابل ملاحظه¬ای مورد توجه قرار گرفت به خاطر کار عصب - تصویربرداری گرین و دیگران. گرین و دیگران معتقدند که انواع معینی از دو راهی¬های اخلاقی قسمت¬هایی از مغز که خاص واکنش¬های عاطفی هستند را فعال می¬کنند، در حالیکه سایرین قسمت¬ها خاصِ شناخت را فعال می¬کنند. این امر ظاهراً حاکی از جدایی میان انواع متعددی از استدلال اخلاقی است. من این ادعاها مربوط به تخصیص را در پرتو کار تجربی بعدی دوباره بازبینی می¬کنم. من معتقدم که هیچ¬یک از قسمت¬های قشری (کورتکیال) که توسط گرین و دیگران شناسایی شدند از نظر کارکردی خاص نیستند: هر یک فعال¬اند در هردو وظیفۀ مختلف شناختی و عاطفی. من همچنین معتقدم که فعال¬سازی مشخص از میان شرایط دلیل محکمی برای جدایی نیست. این مطلب دفاع از نظریۀ فرآیند دوگانه را بی اهمیت می¬کند. من همچنین معتقدم که تصمیم¬گیری اخلاقی ظاهراً شبکۀ مشترکی را فعال می¬کند که بر خود – طرح¬ریزی (برون¬افکنی) تأکید می¬ورزد: توانایی برای تصور خویشتن از مناظر گوناگون در موقعیت¬ها مختلف. من معتقدم که بکارگیری خود – طرح¬ریزی حاکی از پیوستگی میان تصمیم گیری اخلاقی و سایر انواع تأمل اجتماعی پیچیده است. این شاید پیامدهای هنجاری به دنبال داشته باشد، اما تضعیف کردن آنها مستلزم توجه دقیق به هردو دغدغۀ تجربی و فلسفی است.
عصب¬پژوهی شناختی و تصمیم¬گیری اخلاقی: راهنمایی یا نقض کردن؟
دِرک لِبن (Derek Leben)
تا کنون این نظریۀ مورد حمایتی در عصب¬پژوهیِ شناختی بود که یک شبکۀ کارکردی برای ارزشیابی اخلاقیِ موقعیت وجود دارد. با این حال، مخالفت قابل ملاحظه ای در بین پژوهشگران دربارۀ اهمیت این شبکه برای افعال، تصمیمات، و رفتار اخلاقی وجود دارد. برخی پژوهشگران معتقدند ما باید "آن اخلاقیات را برملا کنیم [ که "در مغزهای ما ساخته شد"]، آنها را مشخص می¬کند، و کاملاً با آنها زندگی می¬کند،" در حالیکه سایرین معتقدند ما باید اغلب برعکس عمل کنیم، عصب¬پژوهی شناختی اخلاقیات را بیشتر شبیه علم پاتولوژی (آسیب-شناسی) تلقی می¬کنند. برای تحلیل و ارزشیابی این مخالفت، مقالۀ پیشرو برخی از منابع ممکن آنرا بررسی خواهد کرد. اینها شاید حاوی ابهامات نظری دربارۀ مراتب تبیین در علم شناختی باشند، یا معانی مختلفی از "اخلاقیات" که پژوهشگران در پی تبیین¬شان هستند. دلایل دیگر بحث شاید برآمده از مفروضات تجربی دربارۀ این باشد که چگونه ممکن یا مرجّح است که برآورد اخلاقی شهودی را از تصمیمات اخلاقی جدا سازیم. اگرچه ما به طور موقت موافق رویکرد "نقض کردن" هستیم، پرسش¬هایی که در اینجا طرح شدند حوزه¬های مفتوحی از پژوهش در دست اقدام هستند، و مقالۀ پیشرو محدود به طرح کردن موقعیت بحث هستند نه به طور قطع حل کردن آن.
"عصب¬پژوهی مسئولیت" – گزارش کارگاه
نیکل ای وینسنت(Nicole A Vincent)، پیم هاسلاگر (Pim Haselager) و گرت – جان لوخورست (Gert-Jan Lokhorst)
این مقاله گزارشی است از سه روز کارگاه "عصب¬پژوهی مسئولیت" که در دپارتمان فلسفه دانشگاه تکنولوژی دلفت در هلند از 11 تا 13 فوریه 2010 برگزار شد. کارگاه 25 شرکت¬کننده از هلند، آلمان، ایتالیا، انگلستان، ایالات متحده آمریکا، کانادا و استرالیا داشت، با تخصص در زمینۀ فلسفه، عصب¬پژوهی، روان¬شناسی، روان¬پزشکی و حقوق. هدف آن آشنایی با گرایشات جدید به پژوهش عصب¬پژوهی حقوق (neurolaw) که به ویژه مرتبط به موضوع مسئولیت است بود، و پروراندن پژوهش گروهی بین¬المللی در مورد این موضوع. برنامۀ کار این کارگاه توسط شرکت¬کنندگان در آغاز هر روز با بررسی موضوعاتی که بیشتر مورد علاقۀ شرکت¬کنندگان و مرتبط با آنها بود، پی گرفته می¬شد. در آنچه در پی می¬آید، ما خلاصه می¬کنیم (1) مهمترین پرسش¬هایی را که شرکت¬کنندگان برای پژوهش آتی در این حوزه در نظر گرفتند، (2) اساسی-ترین موضوعاتی (مقاله) که از بحث¬ها پدیدار می¬شوند، و (3) دو پژوهش گروهی بین¬المللی اساسی که طرح¬هایی را به دست می¬دهند که از این گردهم¬آیی حاصل شدند.
منبع: neuroethics
--------------------
مطالب مرتبط:
عصب پژوهي اخلاق(شمارگان2 از جلد 3، جولاي2010)
مروري بر مجله عصب پژوهي اخلاق (مجلد سوم، شمارۀ سوم، نوامبر 2010)
مروری بر مجلۀ عصب پژوهی اخلاق (مجلد چهارم، شمارۀ اول، آوریل 2011)
عصب پژوهي اخلاق چيست؟
+ نوشته شده در سه شنبه دهم آبان ۱۳۹۰ ساعت 10:46 توسط عباس مهدوی
|