واقع­گرایان با چالشی به شکل سه ادعای ناسازگار مواجه بودند:

1.     نظریه باور – میل در باب تبیین عمل معتبر است؛

2.     عقیده­ای اخلاقی وقتی با باورهای مناسب و درست فاعل ترکیب شود، می­تواند با در اختیار گذاردن دلیل برای عمل، فاعل را به عمل برانگیزد (درون­گرایی)؛

3.     عقاید اخلاقی صرفاً ادراکی­اند.

از آنجا که واقع­گرایان ادعای 3 را می­پذیرند، باید ادعای 1 و2 را رد کنند. واقع­گرایان در باب رابطه ارزش و انگیزش به دو گروه تقسیم می­شوند.

 گروهی درون­گرایی را رد می­کنند و عقیده دارند که باورهای اخلاقی مردم به واسطۀ واقعیات اخلاقی­ای که مستقل از آن باورها هستند، صادق یا کاذبند؛ اما منکر این مطلبند که صرف تشخیص این که عملی از لحاظ اخلاقی صواب است، برای برانگیختن فاعل به عمل کافی باشد. ملاحظات اخلاقی تنها برای کسانی ارزش دارد که با آنها اهمیت می دهند؛ کسانی که دارای امیالی صوابند. (واقع گرای برون­گرا)[1]

درون گرایی، به ما می گوید اعتقاد اخلاقی همراه با باورهای مناسب (بدون کمک دیگر حالات انگیزشی)، برای فراهم کردن دلیل فاعل برای عمل و همچنین به عمل وادار ساختن او، کافی است، اغلب درون گرایی نامیده می شود؛ زیرا این دیدگاه ارتباط درونی یا مفهومی میان نگرش اخلاقی یک فاعل و انتخاب عمل او را اصل قرار می دهد.[2]

برون گرایی، منکر درون گرایی هستند و ادعا می کند که حالت انگیزشی دیگری نیز مثل میلِ مناسب لازم است. با فقدان این حالت انگیزشی باور فاعل به این که نوعی عمل خاص به لحاظ اخلاقی درسا است به خودی خود دلیلی برای عمل نیست. و از اینرو فاعل انگیزه ای برای عمل به آن نخواهد داشت.[3]

گروهی دیگر دورن­گرایی را ابقا می­کنند و نظریه باور– میل را رد می­کنند و به وثاقت الزامات اخلاقی معتقدند؛ به این معنا که باورهای اخلاقی را برای برانگیختن عامل کافی می دانند.[4]

نظریه باور – میل به ما می گوید تبیین کامل هر عمل علاوه بر ذکر باورها –عنصر شناختاری - باید به «میل» - عنصر غیر شناختاری - نیز اشاره کند، زیرا تنها میل به طور مناسبی انگیزشی است. به یبان دیگر اگر فاعل بخواهد برای عملی دلیل داشته باشد، علاوه بر باورهای مناسب باید میلی داشته باشد.(واقع گرای برون گرا)[5]

استدلال اصلی واقع­گرایان درون­گرا در برابر نظریه باور – میل، متناسب با راهبرد آنان استدلالی بر مبنای پدیدارشناسی اخلاقی یعنی استدلالی از روی سرشت تجربه اخلاقی ماست. آنان ادعا می­کنند که تأمل درباره تشخیص این که  کدام عمل اخلاقاً لازم است، مؤید این اعتقاد آنان است که باوری اخلاقی برای برانگیختن فاعل کافی است؛ یعنی، تشخیص استلزامی اخلاقی محرّک فاعل به عمل است، استلزامی که ماهیت و وجودش مشروط به هیچ یک از امیالی که ممکن است او داشته باشد، نیست.

نظریه واقع­گرایی اخلاقیِ برون­گرا و نظریه غیرشناخت­گرایی هر دو از نظریه باور– میل حمایت می­کنند( یعنی موافقند که آگاهی صرف از واقعیات و از نحوۀ وجود چیزها در جهان هرگز نمی­تواند به خودی خود برای در اختیار نهادن دلیل عمل به فاعل کافی باشد). تفاوت این دو در این است که نظریه غیر­شناخت­گرایی، میل به عمل را در نگرش اخلاقی جای می­دهد اما نظریه واقع­گرایی برون­گرا معتقد است که باوری اخلاقی، بدون میل به عمل بر طبق آن، می­تواند وجود داشته باشد (گرچه دلیلی برای عمل کردن در اختیار قرار نمی­دهد). اما هر دو وثاقت الزامات اخلاقی را که نظریه واقع­گرایی درون­گرا بر آن اصرار دارد، انکار می­کنند. الزام اخلاقی یعنی چیزی که باید با آن مطابق بود و ممکن نیست که وثاقت آن بر خواسته­ها و امیال ما مبتنی باشد.[6]

2.نظریه واقع گرایی اخلاقی بر اساس دلایل ذیل ادعا می کند که از نظریه غیر شناخت گرایی اخلاقی بهتر است:

اول، نظریه واقع گرایی با پدیدارشناسی بهتر سازگار است. نظریه غیر شناخت گرایی، باور ما به حجیت الزامات اخلاقی و امکان نوعی خاص از تبدل رأی اخلاقی را ویران می کند. در حالی که نظریه واقع گرایی اخلاقی می تواند با هر دو موافق باشد.

دوم، در حالی که نظریه غیر شناخت گرایی با یکی از باورهای ما درباره اخلاقی ناسازگار است، باید تبیین کند ما چگونه به این باور خطا رسیده ایم. نظریه واقع گرایی اخلاقی ادعا می کند که در مورد تبدل رأی، و مشاهده صفات اخلاقی، تبیین های غیر شناختارگرایان خیلی متقاعد کننده نیست. در مورد حجیت الزامات اخلاقی تبیین های نظریه غیر شناخت گرایی به نظریه های فرویدی درباره شکل گیری فراخود از طریق درونی کردن خواسته های مادری و پدری متوسل می شود. اشکال چنین تبیینی روشن است. با توجه به تعهد نظریه غیر شناخت گرایان به نظریه باور – میل آنان معتقدند که حجیتی را که ما به الزامات اخلاقی نسبت می دهیم غیر قابل تصور است، بنابراین توسل به نظریه فروید باید تبیین نماید که ما چگونه به باوری می رسیم که نه تنها خطاست بلکه ناسازگار است. این وظیفه ای مشکل و نامعقول است.

سوم، نظریه واقع گرایی در خصوص ارزش ها می تواند ادعا کند که نظریۀ ساده تری است و رهیافت واحدی نسبت به تجربۀ ما دارد. زیرا آگاهی اخلاقی، مانند جنبه های دیگر تجربۀ ما از جهان، ادراکی و شناختی لحاظ شده است، زیرا نشان دهنده این است که جهان چگونه است، در حالی که نظریه غیر شناخت گرایی اخلاقی سبب تفرقه است و ادعا می کند که ما برای تغییر تجربه به دوالگو نیاز داریم، الگوی شناختی و ادراکی مربوط به تجربه واقعیت، و الگوی غیر شناختی مربوط به تجربۀ ارزش. این تقسیم و الگوها نیز منجر به نظریه ای زبانی با دو نوع معنای کاملاً متفاوت می شود، در حالی که واقع گرایان می توانند نظریه معنایی واحدی ارائه کنند.[7]

ج) تحویل­گرایی[8]

همه مواضع غیرواقع­گرایی، با سلوک غیرشناخت­گرایی موافق نیستند. «تحویل­گرایی» راهبردی است که ما را به وجود ذوات مشکوک متعهد می­سازد. تحویل­گرایان گزاره «الف خطاست» را این گونه ترجمه می­کنند که «اکثر مردم الف را تأیید نمی­کنند». بر اساس این ترجمه پیشنهادی عبارات اخلاقی قابلیت صدق و کذب پیدا می­کنند.

گرچه تفسیر تحویل­گرایانه­ای صدق و کذب دیدگاه­های اخلاقی را به وسیله واقعیاتی مستقل از باورهای گوینده درباره موضوع روشن می­کند، با وجود این موضعی واقع­گرایانه است زیرا نمی­پذیرد که واقعیات اخلاقی متمایز و مستقل از عقاید ما وجود دارند و در انتظار کشف از طریق تحقیقات اخلاقی­اند. واقعیات اخلاقی به حالات روان شناختی مردم تحویل برده شده­اند.[9]

د) شبه واقع­گرایی[10]/ نظریه خطا

بحث میان واقع گرایان و غیر شناخت گرایان درباره شدن صفات اخلاقی، اصالتاً بحثی است دربارۀ اینکه کدام تفسیر بهترین تبیین را در خصوص اندیشه و تجربه اخلاقی ما را ارائه می کند. پیشتر چهار نقد اساسی بر غیر شناخت گرایی طرح شد. پاسخ ابتدایی بر این سه نقد، پذیرش نظریه خطا در اخلاق بود؛ یعنی پذیرش اینکه تأمل فلسفی بسیاری از اعمال عادی ما را نادیده می گیرد. و بر فرض های اشتباه واقع گرایانه مبتنی است. نظریه خطا تحلیلی درباره اندیشۀ اخلاقی ما ارائه نمی کند، بلکه جانشین مناسبی است برای طرز تفکری که غیر مستدل بودنش روشن شده است. نظریه خطا نظریه ای اصلاحی است نه توصیفی. واقع گرایان تدکید می کنند که نظریۀ خطا باید به عنوان آخرین راه حل در نظر گرفته شود و ادعا می کردند که فقط نظریل آنها می تواند عمل اخلاقی ما را تبیین کند. لذا مسلم دانستن این فرض که تنها بر اساس واقع گرایی درباره صفات اخلاقی است که می توان توجیه و حقیقت اخلاقی را با معنا دانست، به سود واقع گرایی خواهد بود.[11]

برای غیر شناخت گرایان راه امید بخش تر این است که نشان دهند می توانند در نظریه خود جایی برای مفهوم حقیقت و توجیه بیابند. سیمون بلک بودن (1984) این گونه تلاش ها را که می خواهد نشان دهد چگونه ویژگی های اندیشل اخلاقی ما – که ظاهراً مؤید واقع گرایی اند – ممکن است بر پایه ای غیر شناخت گرایانه تبیین شوند، طرح «شبه واقع گرایی» نامیده است. بر اساس نظریه شبه واقع­گرایی، نظریه اندیشه اخلاقی ما خطایی ندارد. در واقع نظریه غیرشناخت­گرایی از خطایی پرده برداشته است؛ اما نه در اندیشۀ اخلاقی، بلکه در نتایج فلسفی که ما ـ به اشتباه ـ از آن می­گیریم. زیرا ما به اشتباه گمان می­کنیم که فقط فلسفه­ای وجودی و واقع­گرایانه می­تواند مؤید عمل اخلاقی ما باشد. در حقیقت نظریه ناظر آرمانی نمونه­ای از نظریه شبه واقع­گرایی است؛ که تلاش می­کند تا تقریری از نظریه غیرشناخت­گرایی به دست دهد که آن دسته استلزامات اندیشۀ اخلاقی را که اغواکننده مردم به واقع­گرایی­اند، با معنا سازد.[12]

دیدگاه شبه واقع گرایی، نظریه ای «فرافکنی گرایانه» است. فلسفه های معتقد به فرافکنی، فلسفه هایی هستند که از بعضی دیدگاه های هیوم در زمینه گرایش ذهن بر گسترش خود بر جهان پذیرفته اند. از نظر هیوم، ما غالباً جنبه هایی از تجربه خود را ، جنبه ای عینی از جهان تصور می کنیم. هیوم برای قوه حس، نقشی خلاقانه در نظر می گیرد؛ حال آنکه وظیفه عقل، پیراستن جهان از تزئیناتی است که حس به آن بخشیده است.

فلسفه های فرافکنی گرایانه، میان طبیعت آن چنان که هست و آن چنان که به تجربه در می آید، تمایز قائل می شود و تجربه ما را، انعکاس یا فرافکنی طبیعت خودمان می داند. می توان گفت شعار فرافکنی گرایان این است که زیبایی، در چشم بیننده است. در مورد هیوم افزون بر زیبایی، فضیلت و علیت نیز فرافکنیِ ذهن به شمار می آید.[13]

به نظر می رسد چنین دیدگاه هایی، به نوعی نظریه خطا می انجامد. در حیطه اخلاق، گزاره اخلاقی به گونه ای مظرح شده اند که گویی از یک واقعیت عینی خارجی حکایت می کنند. ادعاهای اخلاقی که به عنوان وظیفه یا الزام پذبرفته می شوند، اموری واقعی و مستقل از ما تلقی شده اند. شبه واقع گرایی، نظریه ای است که برای سازگاری بخشیدن میان فرافکنی گرایی و ظهوراتی که بر وجود واقعیتی مستقل دلالت دارند، ابداع شده است. [14]

توضیحی که شبه واقع گرایی ارائه می کند، از این جهت با پدیدارشناسیِ موردتوجه واقع گرایان سازگار است. وای در عین حال معتقد است که نمی توان از ماهیت تجربه اخلاقی نتیجه ای واقع گرایانه به دست آورد. تجربه ما، جهانی پر از ارزش را نشان می دهد، ولی با تأمل فلسفی می توان دریافت که ارزش ویژگی ذاتی جهان نیست؛ بلکه یکی از جنبه های بی شمار تجربه ماست که ما خود خالق آن هستیم.[15]

بلک بودن نظریه خود را نظریه ای غیر شناختاری نمی داند. از نظر او در چنین تبیینی از فرافکنی، ما نه تنها بعض امور را ارزشمند تجربه می کنیم؛ بلکه می دانیم که آنها چنین هستند.بنابراین، وی می پذیرد که در گفتار اخلاقی ما، محمولاتی وجود دارد که جنبه واقعیت نما و عینیت نما دارند، اما او معتقد است که این محمولات ابداع ما هستند. اخلاق، حیطه اندیشه ورزی و ارزش گذاری است و به این منظور، ما نیازمند زبان خاص هستیم. بنابراین، محمولاتی را می سازیم که برای بیان طرز تلقی هایمان مناسب باشد و با جملاتی اخلاقی همچون حکم و گزاره برخورد می کنیم  و این تمهیدات به ما کمک می کند که بتوانیم بر سر صدق و حقیقت به بحث بپردازیم.[16]

در هر حال، اگرچه شبه واقع گرایی سعی کرده از تمامی لوازم واقع گرایی بهره بگیرد، یا نقاط اختلاف زیادی میان دو دیدگاه وجود دارد. مهمترین مسئله، تقابل میان امور واقعی و ارزشی است که در نظر بلاک بورن به چشم می خورد. درستی مسائل واقعی، با رجوع به نحوه وجود جهان تعیین می شود؛ حال آنکه در مورد مسائل ارزشی چنین نیست. به علاوه، این نظر درباره اینکه پاسخ درست پرسش های ارزشی چگونه به دست می آید، توضیح نمی دهد. اگرچه ما در خلال عمل اخلاقی خود به گونه ای سخن گفته، می اندیشیم که گویی پاسخهای درستی برای مسائل اخلاقی وجود دارد، اما نظریه بلک بورن نمی تواند مفهوم پاسخ درست اخلاقی را با معنا بداند و به نظر می رسد بر اساس چنین دیدگاهی، حتی اندیشه که پرسش های اخلاقی پاسخ های درستی دارند، خطا باشد.[17]

[1] . دیوید مک ناوتن،  بصیرت اخلاقی، ترجمه محمود فتحعلی، صص 87 – 86.

[2] . همان، ص 48.

[3] . همان، ص 215.

[4] . همان، ص 89.

[5] . همان، ص 199.

[6] . همان، ص 89.

[7] . همان، صص، 170 – 169.

[8] . reductionism.

[9] . همان، صص 83 – 81.

[10] . quasi – realism.

[11] . همان، صص  162 – 161.

[12] . همان، ص 162.

[13] . برنارد ویلیامز، فلسفه اخلاق، ترجمه و تعلیقات: زهرا جلالی ، ص 147.

[14] . همان.

[15] . دیوید مک ناوتن، پیشین، ص 134.

[16] . دراول و دیگران، «به سو اخلاق پایان این قرن»، مجله ارغنون، ش 16، ص 24.

[17] . برنارد ویلیامز، پیشین، صص 149 – 148.

-------------------

مطالب مرتبط:

فرااخلاق (1): پرسش­ های فرا اخلاقی