عصب‌پژوهي اخلاق چيست؟ عصب‌پژوهي اخلاق تجربي و نظری


عصب‌پژوهي اخلاق نظري (بخش دوم)
عصب‌پژوهي اخلاق تجربي با جنبه‌هاي كاربردي و تجربي برقراري ارتباط ميان مفاهيم اخلاقي و عصب‌پژوهانه سروكار دارد. عصب‌پژوهي اخلاق نظري، در برابر، بر جنبه هاي ادراكي و روش‌شناسانۀ چنين برقراري پيوندي تأكيد مي‌كند كه به ما امكان مي‌دهد تا امور واقع عصب‌پژوهانه و مفاهيم اخلاقي را به هم پيوند دهيم. و در نتيجه، ابعاد هنجاري و توصيفي را به هم ربط دهيم. اگرچه بحث فراواني درباره مسائل متعددي در عصب‌پژوهي اخلاق تجربي بوده است، بحث از مسائل ادراكي و روش‌شناسانه و در نتيجه عصب‌پژوهي نظري تاكنون تاحدودي پراكنده بوده است. به جهت اهميت حياتي اين مسائل براي نقشه آينده عصب‌پژوهي اخلاق به عنوان يك رشته - به شخصه - مشخص و مجزا، من مي‌خواهم بخش دوم اين بررسي را به گزارش و روايت اجمالي از عصب پژوهي اخلاق نظري اختصاص بدهم.

ابهام هاي روش شناسانه بين هنجارها و امور واقع
 آيا داوري‌هاي اخلاقي هستند كه در حوزه‌هايي كه در بالا ذكرشان رفت، قرار مي گيرند؟ آيا داوري اخلاقي چيزي نيست جز فعاليت عصبي در اين حوزه‌ها؟ اين ديگر يك پرسش تجربي نيست بلكه پرسشي است كه به مسائلي روش‌شناسانه و ادراكي اشاره دارد كه داخل قلمروي كه من عصب‌پژوهي اخلاق نظري مي‌نامم، مي‌شوند. به نحو ادراكي، مفاهيم مربوط به عصب‌پژوهي اخلاق مانند داوري اخلاقي و رضايت آگاهانه بايد همانطور كه من آنها را آميخته‌ها، آميخته هاي ادراكي(Conceptual hybrids) مي‌نامم، باشند. يك آميختۀ ادراكي دلالت مي‌كند بر يك مفهوم مفردي كه متضمن و دربردارندۀ دو يا انواع متعددي از مفاهيم است، همانطور كه مثلاً مفاهيم هنجاري و توصيفي اينگونه‌اند. مفاهيم مربوط به عصب‌پژوهی اخلاق شايد به عنوان آميخته ادراكي شناخته شوند، همانطور كه آنها نه مفاهيم هنجاري محضند، همانطور كه مثلاً مفاهيمي از اخلاق فلسفي اينطورند، نه توصيفي محض، كما اينكه مفاهيم مربوط به عصب‌پژوهی (Neuroscience) از اين قبيلند. در نتيجه ماهيت مفاهيم آميختۀ مربوط به عصب‌پژوهی اخلاق عبارت است از پيوند ميان ابعاد هنجاري و توصيفي، يعني، ميان هنجارها و امور واقع. كسي ممكن است حتي يك قدم دورتر برود و بگويد كه اين پيوند و رابطه بين هنجارها و امور واقع، خطوط مفاهيم مربوط به عصب‌پژوهي اخلاق را به عنوان مفاهيم عصب‌پژوهي اخلاق مشخص مي‌كند. اگر چنين پيوند هنجار – امر واقع موجود نباشد، مفاهيم عصب‌پژوهي اخلاق يا به مفاهيم اخلاقي و در نتيجه مفاهيم صرفاً هنجاري تنزل پيدا مي‌كنند يا به مفاهيم عصب‌پژوهانه‌اي كه ظاهراً صرفاً توصيفي هستند.
 يكسان تلقي كردن حكم اخلاقي با فعاليت در قلمروهاي خاص مغز، تن دادن به دو ابهام است. نخست، شخص شرايط ضروري را با هم خلط مي‌كند، يعني، سازوكارهاي عصبي، و اينكه آنها چه چيز را مشروط مي‌كنند، يعني، حكم اخلاقي به عنوان نتيجه. اين همچنين مستلزم آن است كه شخص چه بسا از فرق ميان شرايط ضروري و كافي غافل است و امور واقع عصبي را نه تنها به عنوان شرط ضروري بلكه همچنين به عنوان شرط كافي قلمداد مي‌كند.
دوم، شخص همچنين اجزاء سازنده هنجاري و توصيفي حكم اخلاقي را با هم اشتباه بگيرد. مشاهدات عصبي امور واقع، جزء توصيفي توصيف را مي كند، حال آنكه داوري اخلاقي همچنين مستلزم يك جزء هنجاري است كه با دلالت و اشاره كردن به ابعاد هنجاري به وراي جزء توصيفي مي‌رود. اگر فلان شخص الان از رهگذر يافته‌هاي تجربي درباره داوري اخلاقي استنباط كند كه كدام نوع از وضعيت مغز اخلاقاً درست است، بهمان شخص اجزا توصيفي و هنجاري را با هم خلط مي‌كند، و در نتيجه امور واقع و هنجارها را. بنابرين اين مسئله، مشكل‌زا است، چرا كه كسي نمي تواند هنجارها را از امور واقع استنباط كند، يعني، از فرق اساسي آنها غافل است.



پيوند هنجارها و امور واقع در مفاهيم عصب‌پژوهي اخلاق

پرسش اين است، حال چگونه مي‌توانيم بين اين دو حوزه مجزا و متفاوت، هنجارها و امور واقع، در مفاهيم عصب‌پژوهي اخلاق ارتباط برقرار كنيم. ما انتخاب‌هاي متعددي داريم. شخصي ممكن است به مرحله هنجاري بي‌توجه باشد و آن را به مرحله واقعي تنزل دهد؛ آنگاه هنجارهاي اخلاقي به صورت يك جانبه جايگزين امور واقع عصبي مي‌شوند، يعني، جايگزيني يك جانبه. با اين وجود، اين به معناي بي‌توجهي به فرق اصلي ميان هنجارها و امور واقع است. به عنوان راهي ديگر، شخص ديگري چه بسا تمايز هنجار - واقع را مي پذيرد و هنجارها و امور واقع را به نحو مساوي و دوجانبه در نظر مي گيرد، كه شايد بتوان آن را تساوي دوجانبه (bilateral parallelism) ناميد.
 با اين وجود، هردو راه حل، جايگزيني يك جانبه و تساوي دو جانبه، حقِ به هم بافتن دقيق مفاهيم اخلاقي و مشاهدات عصب‌پژوهانه در مباحث عصب‌پژوهي اخلاق جديد را بجاي نمي آورند. جايگزيني يك جانبه هنجارها به نفع امور واقع، از عهدۀ ملاحظه و توجه به ماهيت فردي و خاصِ جزء هنجاري در مقايسه با جزء توصيفي برنيامد. همانطور كه در ابهام دوم ذكرش رفت، ما نمي تواينم هنجارها را از امور واقع استنباط كنيم. با اين وجود، تساوي دوجانبه در به حساب آوردن وابستگي متقابلِ نزديك بين اجزاء توصيفي و هنجاري و در نتيجه بين هنجارها و امور واقع كمتر از حد انتظار ظاهر شد. بحث عصب‌پژوهي اخلاقِ جديد به طور كلي و نمونه‌هايي از حكم اخلاقي و رضايت آگاهانه كه در بالا توصيف‌شان گذشت به ويژه يادآور مي‌شوند كه تغييرات در يكي، به عنوان نمونه جزء توصيفي، چه بسا تغييرات در ديگري، اجزاء هنجاري، را موجب مي‌شود.
 آنچه مورد نياز ماست يك استراتژي روش‌شناسانه‌اي است تا هنجارها و امور واقع، يعني، مفاهيم اخلاقي و يافته‌هاي عصب‌پژوهانه را، به نزديك‌ترين و دقيق‌ترين شيوه بدون دست يازيدن به جايگزينيِ يك‌جانبه يا تساوي دوجانبه، پيوند دهد. ما چه بسا ناگزيريم كه به استراتژي‌هاي روش‌شناسانه نظام‌مندي بيانديشيم تا هنجارها و امور واقع را در مفاهيم عصب‌پژوهي اخلاقي، كه هم فرق اصلي‌شان، هم وابستگي متقابل نزديك‌شان را در نظر مي‌گيرد، پيوند دهيم.
 يك استراتژي روش‌شناسانه از اين دست شايد به پس و پيش برود، يعني، در آمد و رفت و نوسان باشد بين مفاهيم اخلاقي و يافته‌هاي عصب‌پژوهانه و از اينرو، بين هنجارها و امور واقع؛ من اين را "دوران هنجار – امر واقع" مي نامم. چگونه ما مي توانيم اجمالاً چنين "دوران هنجار – امر واقع" را تعريف كنيم؟ نقطه شروع رايج عصب‌پژوهي اخلاق تجربي يك مفهوم اخلاقي است كه با مشاهدات عصب‌پژوهانه پيوند دارد. در اينجا هدف يا عصب‌پژوهي (neuronalize) مفهوم اخلاقي است، مانند عصب‌پژوهي اخلاق (Neuroscience of ethics)، يا آشكار ساختن ربط آن به تحقيق عصب‌پژوهانه، مانند اخلاق عصب‌پژوهي (Ethics of Neuroscience)، است. با اين وجود، آنچه اغلب مورد غفلت واقع مي شود اين است كه چگونه اين نخستين رويارويي مفاهيم اخلاقي با مشاهدات عصب‌پژوهانه بر خود مفهوم اخلاقي تأثير مي‌گذارد. اگر رضايت آگاهانه به طور تجربي از عواطف و همدلي و نه كاركردهاي شناختي ناشي شود، مفهوم رضايت آگاهانه مستلزم چه چيزي مي‌شود؟ امر عاطفه/همدلي براي هنجارهاي ذاتي در رضايت آگاهانه متضمن چه چيزي است؟ آيا ما بايد پيوند ميان هنجارها و امور واقع در رضايت آگاهانه (و داوري اخلاقي) را به طور متفاوتي تصور و مجسم كنيم اگر عواطف/همدلي و نه كاركردهاي شناختي برتري و توفق داشته باشند؟
 از اينرو ما ممكن است، با تكيه بر يافته‌هاي عصب‌پژوهانه، دست به اصلاحات ادراكي در مفاهيم عصب‌پژوهي اخلاق بزنيم. پس اين عمل، از مفهوم اخلاقي ابتدايي يك مفهوم ِ عصب‌پژوهي اخلاقِ حقيقي مي سازد، به معناي حقيقي و تحت اللفظي كلمه، و نه به معناي صرفاً كنايي و استعاري. باري، دوران بين مفاهيم اخلاقي و يافته‌هاي عصب‌پژوهانه يك قدم پيشتر مي رود. اين مفاهيم بازبيني‌شده و اصلاح‌شده ممكن است به رويكردهاي تجربي و طرح هاي مطالعاتي متعددي را در تحقيقات عصب‌پژوهانه بعدي ضرورت ببخشد، براي اينكه حمايت تجربي بيشتري را فرآهم آورد. چنين دَوران يا دوري ميان مفاهيم اخلاقي و يافته‌هاي عصب‌پژوهانه و در نتيجه بين هنجارها و امور واقع – كه من "دوران امر واقع – هنجار " مي نامم، وجود دارد.



عصب‌پژوهي اخلاق روش - بنياد

مفهوم دَوران امر واقع – هنجارِ نظام‌مند، استراتژي روش‌مندي را توصيف مي‌كند تا ما وابستگي متقابلِ نزديك بين هنجارها و امور واقع را، بي آنكه نسبت به فرق‌هاي اساسي‌شان بي توجه باشيم، در نظر بگيريم. به معناي دقيق كلمه، اين مفهوم در پي توصيف آن است كه چگونه ابعاد توصيفي و هنجاري در مفاهيم عصب‌پژوهي اخلاق مي‌توانند با يكديگر پيوند داشته باشند، به طور نظام‌مندي كه از حد ارتباط شهودي صرف تجاوز مي كند، مانند در تساوي دوجانبه يا جايگزيني يك‌جانبه. آنچه در آينده مورد نياز است، بسط و گسترش يك شيوه نظام‌مند است كه مراحل متعدد دَوران هنجار – امر واقع را با ارائه توصيه ها و ملاك‌هاي روش‌مندانۀ دقيقي براي قابل اعتبار و اعتماد بودن، به تفصيل شرح دهد.
حال، شخصي ممكن است بگويد چنين "دَوران هنجار – امر واقع نظام مند" صرفاً در حوزۀ نظر ممكن است، بي‌آنكه لوزامي براي عصب‌پژوهي اخلاق تجربي به دنبال داشته باشد. با اين وجود، اين امر نسبت به ضرورت روش‌شناسي ‌عصب‌‌پژوهانه اخلاقِ خاص بي‌توجه است. اگر عصب‌پژوهي اخلاق بخواهد خودش را به عنوان يك رشته مجزا و جداگانه‌اي كه از رشته هاي همجوارش، مانند فلسفه، فلسفه اخلاق (Ethics)، و عصب‌پژوهي متفاوت است، تثبيت كند، بايد يك روش‌شناسي خاصي پايه‌گذاري كند.
تنها بسط و گسترش روش‌شناسي خاص (يا حتي استراتژي‌هاي روش‌شناسانه متعدد) به عصب‌پژوهي اخلاق امكان مي‌دهد خودش را به عنوان رشته‌اي، با حقوق و قوانين خاص خودش، در برابر فلسفه/ فلسفه اخلاق و عصب‌پژوهي، تثبيت كند. به معناي دقيق كلمه، عصب‌پژوهي اخلاق بايد بيشتر بر پايه استراتژي‌هاي روش‌شناسانه خاص متعددي و نه نتيجه شكل گيرد، چنانكه براي نمونه در جايگزيني يك‌جانبه با عصب‌پژوهي (Neuronalization) پياپيِ مفاهيم اخلاق اينطور است. بنابرين شخصي ممكن است از عصب‌پژوهي اخلاق روش – بنياد به عنوان امري كه از عصب‌پژوهي اخلاق نتيجه – بنياد(محور) متمايز است سخن به ميان آورد.

نتيجه

من در اينجا مروري مختصر از جنبه ها يا ابعاد مشخص و رايج عصب‌پژوهي اخلاق جديد به دست دادم. اينها دربردارندۀ جنبه هاي تجربي‌اي هستند كه بر مسائل تجربي و كاربرديِ برآمده از رويارويي بين مفاهيم اخلاقي، مانند داوري اخلاقي و رضايت آگاهانه، و يافته‌هاي عصب‌پژوهانه، مانند عواطف و همدلي، انگشت تأكيد مي گذارد. چنين رويارويي مربوط به عصب‌پژوهي اخلاق امكان اساسي ارتباط و پيوند ابعاد هنجاري و توصيفي را از پيش فرض مي‌گيرد و از اينرو هنجارها و امور واقع را. بنابراين، بخش دوم از اين مرور بر برخي مسائل روش‌شناسانه و نظري كه اغلب مورد بي‌توجهي قرار گرفتند و بر اينكه چگونه امور واقع و هنجارها مي‌توانند به نحو لازم و ملزوم(وابسته به هم)، بدون غفلت از فرق اساسي آنها، پيوند داشته باشند، پاي مي فشارد. اين مطلب، شرح و تفصيل سازوكارهاي روش‌شناسانۀ نظام‌مند را به عنوان امري كه در عصب‌پژوهي اخلاق ضروري و خاص است، مي‌نماياند. آنگاه ممكن است زمينه‌اي براي بسط و گسترش عصب‌پژوهي اخلاق روش محور، در آينده، فراهم آيد.

بخش نخست ترجمه پيشرو را در  اينجا بخوانيد 
منبع ترجمه:
What is neuroethics? Empirical and theoretical neuroethics

Georg Northoff   

----------------
مطالب مرتبط:
عصب پژوهي اخلاق چيست؟
   
عصب پژوهي اخلاق تجربي چيست؟

مروري بر كتاب "عصب پژوهي اخلاق، چالش هاي قرن بيست و يكم"