قانون ­پرستی اخلاقی(ethical legalism)

 حسن و قبح اعمال تنها با قواعد، اصول یا فرمان­ها تعیین می­شود. در این دیدگاه عمل آدمی درست است، اگر با نوعی قاعده صحیح اخلاقی منطبق باشد.  

کثیری از نظریه­های اخلاقی متعارف به این معنا قانون­پرستانه بودند، و به اصولی نظیر اصول زیر تمسک جسته­اند:

1. خودمحوری اخلاقی: آدمی باید همواره خیر شخصی خود را به حداکثر برساند.

2. نظریه فرمان الهی: هر آنچه خدا فرمان دهد.

3. اخلاق مبتنی بر قانون طبیعی: آدمی باید همواره بر طبق طبیعت عمل کند.

4. مکتب کانت: آدمی باید همواره مطابق با ضابطه­هایی عمل کند که بتوان آن­ها را جهان شمول کرد.

5. سودنگری: آدمی باید همواره خیر کلی  را به حداکثر برساند.

6. اصل عدالت: آدمی باید همواره عادلانه عمل کند.

7. اخلاق مبتنی بر محبت: آدمی باید همواره از روی محبت عمل کند.

8. اخلاق مبتنی بر عدم خشونت: آدمی باید همواره بدون خشونت عمل کند.

قانون­پرستی اخلاقی ممکن است وحدت­گرا (monistic) باشد، یعنی یک اصل اساسی را بپذیرد، یا ممکن است تکثرگرا باشد، یعنی دو اصل یا بیش­تر را به یک اندازه بپذیرد.

جزئی ­نگری اخلاقی:

حسن و قبح اعمال بستگی دارد به اوضاع و احوالی که اعمال در آن صورت می­پذیرد و از قواعد، اصول، یا فرمان­ها ناشی نمی­شود.

در این دیدگاه، آنچه ضامن حسن و قبح اعمال است این واقعیت نیست که آن­ها در ذیل قاعده یا اصلی قرار می­گیرند، بلکه خود ویژگی­های اعمال یا ویژگی­های وضعیتی است که اعمال در آن صورت می­بندد.

یک نظر این است که ما در موقعیت جزئی حسن و قبح را به شهود می­یابیم، یعنی حسن و قبح عبارت است از کیفیات عینی اعمال یا وضعیت­هایی که در صورت بذل توجه قادر به فهم آن­ها خواهیم بود.

نظر دیگر این است که درستی و نادرستی برخاسته از احساس رضایت و عدم رضایتی است که مولود ویژگی­های خاص و وضعیت­های جزئی است. ولی در هر دو حال، تا جایی که قواعد نقشی در آرای جزئی­نگر دارند، صرفاً عبارتند از تعمیم­هایی که از مصادیق جزئی درست و نادرست به عمل آمده است، مصادیقی که آن­ها را مشتق از قواعد دانسته­اند (اگر من وفای به عهد را در وضعیت­های مختلف درست تشخیص دهم، می­توانم به این تعمیم دهم که وفای به عهد همواره درست است.)

از آن­جایی که قانون­پرستی و جزئی­نگری نهایتاً محتوای اخلاق را به دست نمی­دهند، به عبارت دیگر، قانون­پرستی فی نفسه به ما نمی­گوید که قواعد یا اصول اخلاق چیست، و جزئی­نگر بر خود فرض نمی­داند که به ما بگوید چه چیز در وضعیت­های جزئی یا حتی در اقسام  موقعیت­ها درست  است. به همان دلیل به نظریه­های اخلاق هنجاری نیازمند هستیم.

نظریه ­های ناظر به حقوق

شماری از فیلسوفان، اخلاق را در وهله اول موضوعی می­دانند مربوط به حقوق. حال آیا حقوق اساس اخلاق را تشکیل می­دهد ـ یعنی در این باره که حسن و قبح اعمال و وظیفه و تکلیف را نهایتاً باید بر حسب قانون فهم کرد یا نه، ممکن است لازم باشد حقوق را برحسب این مفاهیم فهم کرد، یا شاید هم حقوق و هم این مفاهیم به یک اندازه اساس اخلاق باشند.

حال باید علاوه بر مفاهیم ناظر به ارزش “خوب، بد، پسندیده، ناپسند و بی­ارزش” و مفاهیم ناظر به تکلیف “درست، نادرست، تکلیف، وظیف، باید، نباید، ....” باید دسته­ای دیگر را در نظر بگیریم که می­توان آن­ها را مفاهیم ناظر به استحقاق بنامیم. اصطلاحاتی نظیر “حقوق”، “مطالبات”، “عدالت”، “بی­عدالتی” نمونه­هایی از این مفاهیمند.

نسبت خوب و بد (مفاهیم ناظر به ارزش) با درستی و نادرستی (مفاهیم ناظر به تکلیف):

برای تبیین این که چگونه احکام ارزشی می­توانند کردار اخلاقی را هدایت کنند، باید از عهده اثبات وجود رابطه­ای میان ارزشگذاری و تجویز برآیید. این رابطه ممکن است به یکی از سه صورت باشد:

1.   ممکن است رابطه­ای علّی میان ازش­گذاری و تجویز وجود داشته باشد. امکان دارد مردم صرفاً از روی طبع به آنچه خویش می­پندارند میل داشته باشند و از آنچه بدش می­دارند بیزاری جویند. در آن صورت، اعتقاد به این که  فلان چیز خوب است ممکن است شما را به این نتیجه برساند که باید آن را دنبال کرد.

2.   ممکن است قاعده یا اصلی در کار باشد که بگوید ما باید کاری را که خیر است انجام دهیم یا ارزش را به منتها درجه گسترش دهیم. بدین قرار به رغم این که  همگان خواهان خیر نیستند، این اصل ما را به پیشبرد خیر سوق می­دهد. مثلاً اگر یکی از دو اصل 1 یا 5 معتبر باشد، نسبتی هنجاری به دست می­دهد از طریقی که تجویز می­کند خیر را پیش ببریم.

3.   ممکن است نسبت مفهومی وجود داشته باشد، و این در صورتی است که بتوان “درست” را با ارجاع به “خیر” تعریف کرد. این کار هر مورد از تجویز را به صورت موردی از ارزشگذاری نیز در می­آورد. داوری تجویزی داوری ارزشی خواهد بود. همان طور که با توجه به تعریف مثلث، یعنی شکل سه ضلعی خلاف ممکنات خواهد بود که شکل مثلث باشد و سه ضلع نداشته باشد.

اما امکان دیگری هم هست که باید آن را جدی گرفت: این که اصلاً ارتباط معناداری بین خیر و درستی اخلاقی وجود ندارد. در این صورت، احکام ناظر به درستی اخلاقی ربطی به ارزشگذاری ها ندارد. فرض کنید خدایی هست، و او بر ما مقرر می­دارد که بعضی کارها را انجام دهیم و بعضی دیگر را انجام ندهیم. همچنین، فرض کنید اوامر خداوند تعیین­کننده حسن و قبح یا درست و نادرست است. در این صورت، زمانی که بدانید امر خداوند به عملی تعلق گرفته است، برای دانستن این که آن عمل درست است یا نه، لازم نیست نتایج آن عمل یا ارزش آن نتایج یا هر چیز دیگر را بدانید. و اعتقاد به این که  مطابق کلام خدا رفتار کردن موجد خیر خواهد شد، دلیل درستی عملی نیست که فرمان خداوند به آن تعلق گرفته است؛ بلکه تنها مؤید این است که آن عمل با فرمان خداوند منطبق است. تعلق گرفتن فرمان خداوند به آن عمل موجبات درستی آن عمل را فراهم می­آورد.  

پس در این جا با نگرشی مواجهیم که بر طبق آن، درست و نادرست بدون نظر داشتن به آنچه خیر است تعیین می­شود. بدین قرار این نگرش تجویزهای صحیح اخلاقی را از ارزشگذاری­ها مستقل می­سازد.........

--------------------------

برگرفته از:

کتاب «مبانی فلسفه اخلاق» نوشته رابرت ال. هولمز

منابع براي مطالعه بيشتر:

کتاب «فلسفه اخلاق» ویراسته پل ادواردز

کتاب «بصیرت اخلاقی» / «نگاه اخلاقی، درآمدی به فلسفه اخلاق»

کتاب «فلسفۀ اخلاق» نوشتۀ ویلیام کی. فرانکنا