کتاب عصب پژوهي اخلاق، چالش هاي قرن بيست و يكم نوشتۀ نیل لوی به سال 2007 از طریق انتشارات دانشگاه کمبریج منتشر شد.


در جون 2008، در ايالت ماهاراشترا هند، براي نخستين بار يك قاضي زني را با استناد به دليلي كه از پروسه اسكن مغز موسوم به beos بدست آمد، به قتل متهم كرد(نيويورك تايم – 6/15/2008، ص. آ8 ). تست تأييد نوسان تكنولوژي مغز[1] (beos) داده هاي يك نوار مغز[2] را با نرم افزار خاصي ثبت مي كند كه، بر وفق نظر مخترع، نشان دهنده فعاليت محدوده خاصي از مغز است كه با حافظه اموري كه حقيقتاً‌ رخ دادند در ارتباط است. قاضي هندي نخستين كسي بوده است كه beos را به عنوان دليل قانوني مرتبط براي جرم و بزه، پذيرفته است، اما بي ترديد ‌اين تنها موضوعِ مورد علاقه ما نيست تا چنين فناوري هاي  اساسي و بنيادي را بسط دهيم.


به راستي، ساير نهادهاي قضايي به شدت امكانِ پذيرش ابزارهاي مغز بنياد مربوط به تحقيق و رسيدگي را مورد بررسي قرار مي دهند، مؤسسه هاي تجاري هم شروع كردند به سرمايه گذاري در پژوهشي درباره الگوهاي پيش بينانه مغز بنياد راجع به انتخاب هاي مشتريان. با توجه به اين واقعيت ها، اين فرض معقول است كه تحول در خصوص شيوه اي كه ما رفتارهاي مردم را ارزيابي مي كنيم در شُرُف تحقق است. اگر اينطور باشد، از نقطه نظر فلسفي، دو پرسش مقدماتي ظاهراً از اهميت اساسي برخوردارند: چه نوع آگاهي راجع به كاركردهاي مغز مي تواند فهم ما از حالات اخلاق[3] مردم را بهبود بخشد؟ و به طور كلي، چگونه پژوهش تجربي را مي توان در پژوهش هاي مربوط به اخلاق مورد استفاده قرار داد؟ چالش جديد با پژوهش هاي فلسفي از يكي از اميد بخش ترين حوزه هاي علمي ناشي شده: عصب پژوهي[4]. امروزه، بسط و گسترش تحقيق زيست عصب پژوهانه [5] و در دسترس بودن شيوه هاي جديد تحقيق، راه حلي براي دوراهي ها و تنگناهاي قديمي[6] فراهم مي آورد، با نشان دادن اينكه الزامات طبيعيْ داوري هاي اخلاقي ما را سامان مي بخشند.

پيشروي روش شناختي جديد به سوي تحليل تشريحي (آناتوميكي) و كاربردي مغز، به وسيله تكنولوژي هاي تصويربرداري نظير  PET[7],  fMRI[8], [9]EEG يا تحقيق نورون يگانه[10] ممكن شده است، اين پيشروي امروزه داده هاي جديد مربوط به پديدار شدن حالات همزمان ذهن، رفتار و مغز را دسترس پذير كرده است. اين اطلاعات جديد، كه در سال هاي متمادي موضوع حدس و گمان ها بود، هم اكنون براي بسط مطالعات ميان رشته اي مهيج بين علم و فلسفه دسترس پذير است.  

در متن پيشرو عصب پژوهي اخلاق نمونه مناسبي از پژوهش چند رشته اي را بيان مي كند، تحليلي از شيوه پژوهش درباره زيست شناسي مغز كه بتوان در متون پژوهشي متعددي همچون مطالعات اجتماعي، سياسي و اخلاقي بكارگرفت، ارائه مي كند. از شمار زيادي از كتاب ها و تعداد زيادي از موضوعات حاضر در وب سايت ها ظاهر مي شود كه عصب پژوهي اخلاق امروزه كانون توجه و بحثي زنده است، و توجه حوزه هاي متعددي همچون فلسفه، عصب پژوهي، روان شناسي و علوم شناختي را به خودش جلب مي كند. افزون بر اين، ممكن نيست نقشي را كه فهم عمومي از علمْ در بسط و گسترش مطالعات متناظر با زندگي متعارف(رايج) ما ايفا مي كند، دست كم بگيريم.

پيش از تحليل و بررسي تز اصلي كتاب لوي، ضروري است كه يك تمايز نخستيني را متذكر شوم. در داخل موضوع عصب پژوهي اخلاق دو بخش مهم ديگري را نيز مي توان بررسيد: اخلاق عصب پژوهي[11] و عصب پژوهي اخلاق[12]. اولي به تعريف چارچوب اخلاقي براي تنظيم تحقيق علمي – عصبي[13] و بكارگيري آن در موجودات انساني است معطوف است. دومي به تأثيرات معرفت علمي – عصبي[14] بر روي پيشرفت نظريه هاي اخلاقي عطف توجه دارد.

در كتاب پيش رو، لوي در نظر دارد تا نشان دهد كه چگونه دانش عصب زيست پژوهي[15] متعهد مي شود كه، بيش از آنكه راه حلي براي مسائل قديمي فلسفي باشد، ابزار كاربردي مفيدي براي مشكلات اخلاقي مختلفي باشد كه زندگي اجتماعي ما را تحت تأثير قرار مي دهند. لوي نه تنها در صدد آن برآمد كه يك رويكرد آكنده از شور و شوق را پيش بنهد، بلكه بررسي نمونه هاي متعددي را در دستور كار قرار مي دهد تا نقطه پيوند بين دو دنياي ظاهراً متمايز فلسفۀ اخلاق[16] و تجربه[17] را تعيين كند.  

توجه به اين نكته مهم است كه قصد لوي، با تلاش براي بسط و گسترش نظريه رفتار اخلاقي[18] كه از نقطه نظر زيست شناختي آغاز مي شود، منطبق نيست. از اينرو، طرح لوي دستخوش اعتراض هاي كلاسيك در برابر نقش معرفت عملي داخل در فهم اخلاقي ما نيست. به رغم ابهام احتمالي مربوط به ترويج اطلاعات تجربي در تحليل اخلاقي، (يعني) وضعيتي كه از وقتي كه هيوم بين توصيف ها[19] و تجويزها[20] تمييز نهاد معروف شد، و به رغم محدوديت هاي برآمده از مغالطه طبيعت گروانه[21] كه توسط مور مطرح شد، لوي در بدست دادن بازنمايي از موقعيت هاي نظري و عملي مؤثرِ مربوط به مطالعۀ رابطه بين مغز و رفتار موفق بوده است. بجاي منبعي براي راه حل هاي نظري يا عمل گرايانه، لوي ظاهراً عصب پژوهي را به عنوان ابزار خاصي در نظر مي آورد، يعني توسل به آنچيزي كه كانون و محور ارائه فهم عميق از مسائل اخلاقيي است كه ما با آنها مواجهيم.

نكته اصلي در استدلال لوي تعريف ذهن ممتد[22](EM)  است. توأم با مفهوم ذهن ممتد لوي در نظر دارد تا امكان ملاحظه ذهن ما را در معناي گسترده تري از حد معمول نشان دهد، (يعني) ذهن ما صرفاً نه به مثابه ابژه انتزاعي، نه به عنوان بخشي از جسم كه مستقر در كاسه سر يا جمجمه ماست، در نظر گرفته مي شود. ما بر وفق مفهوم ذهن ممتد مي توانيم ذهن مان را به عنوان مجموعه كاملي از ساز و كارها و منابعي در نظر آوريم كه همراه با آنها مي توانيم بيانديشيم، بانضمام مجموعه اي از آلت و ابزار تكنيكي كه ما به خاطر اين هدف بسط و گسترش داده ايم، به عنوان مثال ماشين حساب ها، كتاب ها و هر بخشي ديگري از محيط زيست كه شناخت ما را تقويت مي كند.  

اگر تعريف از ذهن ممتد كه توسط لوي طرح شد بدون شك مبهم است و جاي براي اعتراضات باقي مي گذارد، در عين حال اين تعريف پيشنهاد جالبي را فراگرد اينكه به چه نحوي مي توان ارتباط بين ذهن مان و سازوكارهاي مغز مان را فهميد، فراهم مي آورد. با آغاز فرضيه ذهن ممتد، تكنيك هايي از تحقيق كه ما براي اسكن مغزمان بكار مي بنديم به جزء لاينفكي از نگاه و بينش مان از جهان بدل شد، مستقيماً مفاهيم و افعال ما را تحت تأثير قرار داد. به عنوان مهارت ادراكي بديع، عصب پژوهي اين امكان را به دست مي دهد تا درباره مسائل توأم با مجموعه غني از اطلاعات و پارامترهاي ادراكي انديشه كنيم، با حذف ارتباط هاي نهفته ميان رفتار ما و حالت هاي طبيعي كه بر آن اثر مي گذارد. در پرتو اين، عصب پژوهي اخلاق به عنوان شكل جديدي از تحليل نمود پيدا مي كند، (و) ترويج پارامترهاي ادراكي متعددي از ارزشگذاري رويكردهاي سنتي را دربر نمي گيرد، چنانكه با توسل به تأييدات تجربي[23] براي بسط تحليل هاي اخلاقي نشان داده شد.

ديگر هدف مهمي كه لوي در اين كتاب دنبال مي كند به دست دادن تصوير شناحته شده تري از تحقيق زيست عصب پژوهانه است. به رغم ادراك حسي فوق العاده اي كه از طريق برخي از افسانه ها منتشر شد، لوي نشان مي دهد كه چگونه پيشرفت عصب پژوهي نسبت به صور هولناكي از نظارت ذهني غير ممكن است.

 چنانكه لوي خاطرنشان مي كند، ساير تحقيقات سنتي، بيش از مطالعه درباره سازوكار مغز ما، امروزه بسط و گسترش نظارت هاي ذهني ناآگاه تهي[24] را مجاز مي شمارند.

بدون ضرورت ارجاع به مفاهيم علمي پيچيده، محيط اجتماعي ما به تنهايي مي تواند ابزار قدرتمندي براي تأثير هر روزه بر ادراكات حسي ما باشد. چنانكه  با تحقيقات تجربي جالب توجهي تشريح شد، جنبه هاي شناختي مرتبط با زندگي ما، مانند حافظه، خود اين هماني[25] و مهارت حكمي[26]، معمولا با آغاز تأثيرپذيري از روابط اجتماعي رايج ما تغيير مي پذيرند. از اينها گذشته، سالهاي زيادي است كه استفاده تجاري از استراتژي هاي روان شناختي براي جذب مشتريان و توسعه تجارت جنبه رايج زندگي ما است، شكل عادي نظارت ذهن[27] كه هيچ نوع خاصي از مداخله عصب – زيست پژوهانه[28] را درپي ندارد.

به ويژه، يك محدوديت نظري ظاهرا مانع بسط و گسترش طرح هاي بلندپروازانۀ مربوط به تصور سازوكارهاي يادگيري ذهنِ مؤثر است، كه مبتني بر شناخت از سازوكار مغز ماست. تعريف از روند استانداردي از تحليل، كه براي هر نوعي از فرايندهاي ذهني و براي هرگونه نمونه آوري[29] مغزي از آنها طرح ريزي شد، از پيش فرض مي گيرد كه جنبه هاي مهم انديشه و رفتار ما، در كليه مغزهاي گوناگون، تصور كاربردي مشابهي را به دست مي دهند.

امروزه عصب پژوهي مي تواند توصيفات شخصي – فرعي[30] از برخي ويژگي هاي تكرارشونده كه انتخاب هاي اخلاقي حيات ما را تعيين و توصيف مي كنند، ارائه نمايد. تبيين زيست عصب پژوهانه از آسيب هاي مربوط به هماهنگي پيمانه هاي[31] مختلفي از شناخت ما، به عنوان مثال داخل در  سندروم (نشانگاني) مانند توهم اوتيسم[32](در خود فرو رفته)، كپگراس[33]، يا در مورد ضربه مغزي، به ما امكان فهم بهتر محدوديت هاي طبيعي را مي دهد كه شيوه درك ما از جهان را تعيين و توصيف مي كند و در نتيجه بر رفتارها و بدن ما نظارت مي كند.

 آنها، به عنوان موارد مشخصي از جرم هايي كه در نتيجه آسيب شناسي هاي[34] مغز محقق شده، بر ضرورت بسط و گسترش حوزه افعال قانوني كه از جمله آنها قلمرو عصب پژوهي است، پاي مي فشرند، افزون بر آن آنها همچنين حمايت مي كنند از آگاهي[35] درست تري درباره اينكه چگونه ساخت زيست شناختي ما درگير ممكن ساختن داوري هاي اخلاقي اي است كه ما هر روز براي زندگي كردن در زيست محيط اجتماعي مان از آنها استفاده مي كنيم.

مواردي نظير حق قضاوت قاضي هندي، به اهميت واقعي يك تحليل پديدارشناختي درست از طبقه مؤثري از دانش كه امروزه در حوزه عصب پژوهي دسترس پذير است وقعي مي نهد. همانطور كه لوي متذكر مي شود، اعتماد قابل اسناد به تكنيك هاي جديدي از  يادگيري – ذهن[36]، نظير تست قانوني BEOS، دقيقاً با حضور داده هاي فرعي واقعي[37] و نظارت هاي مستقل در ارتباط است، هم جنبه هاي اساسي تحقيق علمي جدي كه تجاري است و هم منافع سياسي بارها رو به زوال نهادند. براي لوي اهميت عصب پژوهي اخلاق به وسيله موقعيتي بازنمايي شد تا بازبيني فهم ما از اخلاق را براساسي تجربي تشيخص دهد. بسط و گسترش فهم ما از ذهنمان به سوي مجموعه كاملي از ابزارهاي روش شناسانه مستلزم گسترش معرفت ماست، لوي مي كوشد تا نشان دهد مسائل مربوط به اخلاق بجاي آنكه صرفاً امور پيشيني باشند، و الزامات طبيعي مرتبط را ارائه نمايد، كاملاً از طريق آتيه هاي كاربردي و تشريحي مغز ما بازنموده مي شوند. كتاب لوي همچنين تلاش ملموسي است براي بحث از ضرورت ها و محدوديت هاي مربوط به معرفي روش شناسي هاي تجربي درون بحث هاي فلسفي كلاسيك مربوط به فلسفه اخلاق و اخلاق. به رغم آنكه تحليل عامي از تأثيرهاي متقابل بين علم و فلسفه مستلزم بحثي وراي آرمان و آرزوهاي كتاب لوي است، مطالعات مربوط به مسائل اخلاقي و زيست عصب پژوهي كه اين كتاب مشتمل بر آنهاست امروزه فرصتي فراهم آورد براي پيشرفت در امتداد يك مفهوم انسجام يافته از ذهن و جسم ما. اين چيزي نيست جز چالشي قديمي كه هنوز در قرن بيست و يكم هم بر آن پاي مي فشرند.

فهرست مطالب كتاب

1.مقدمه

2. تغيير(معاوضه) اذهان ما

3. فرضي در برابر  دستكاري مستقيم

4 . اذهان يادگيري / اذهات ناظر

5. عصب پژوهي اخلاقِ حافظه

6. خود خويشتن داري[38]

7. عصب پژوهي اراده آزاد   

8.خودفريبي: طبيعي(بهنجار) و بيمارگونه[39]

9. عصب پژوهي اخلاق[40]

منبع: اين متن ترجمه آزادی است از:

Book Review BY Silvano Zipoli Caiani

Neil Levy; Neuroethics. Challenges for the 21st Century; Cambridge University Press, 2007.

    سيلوانو زيپلي كاياني[41]
برای دانلود این کتاب به 
اینجا مراجعه نمایید.
  --------------------------------------------------------------

[1] Brain Technology Oscillation Signature

[2] electroencephalogram

[3] moral status

[4] Neuroscience

[5] neurobiological research

[6]  ancient dilemmas

[7] Positron emission tomography (PET((توموگرافي گسيل پوزيترون)

[8] fMRI: Functional Magnetic Resonance Imaging(تصويربرداري تشديد كنندۀ مغناطيسي كاربردي)

[9]electroencephalogram(نوار مغزی) ‎

[10] single neuron

[11] ethics of neuroscience

[12] neuroscience of ethics

[13] neuro‐scientific enquiry

[14] neuro‐scientific knowledge

[15] neurobiological knowledge

[16] ethics

[17] experimentation

[18] theory of moral behavior

[19] descriptions

[20] prescriptions

naturalistic fallacy [21]

[22] Extended Mind (EM)

[23] experimental corroborations

[24] unconscious mental manipulations devoid

[25] self identity

[26] judgment skill

[27] mind control

[28] neuro‐biological intervention

[29] instantiation

[30] sub‐personal descriptions

[31] modules

[32] autism

[33] Capgras

[34] pathologies

[35] awareness

[36] mind‐reading

[37] real supporting data

[38] The self of “self” control

[39] pathological

[40] The neuroscience of ethics

[41] Silvano Zipoli Caian