رشد اخلاقي
اووِن فلاناگان(Owen Flanagan)
برگردان: عباس مهدوي
مفهوم رشد اخلاقي ريشه در تصوير افلاطونيِ صعود از اعماق تاريك غار به سوي مشاهدۀ نخستين و خيره كنندۀ صورت خير دارد. اين مفهوم از نظریه هاي رشد ژان پياژه متأثر است، لارنس كُلبرگ(Lawrence Kohlberg) سلسله مراحلي را مطرح كرد كه با دو مرحله از خودگروي آغاز مي شود، و در پي آنها مراحلي از سنت گرايي، قراردادگرايي، نتيجه گرايي را مي آورد و در نهايت كانت گروي را كه بر نقش قواعد كلي تأكيد مي ورزد به دست می دهد. با اين وجود آثار تجربي جديد از نظریه مرحله اخلاق حمايت نمي كنند. به نظر مي رسد شكل يكپارچه اي از تفكر كه قابل اطلاق بر كليه مسائل صرفاً اخلاقي باشد وجود ندارد.
در سال 1920، ژان پياژه اين ايده را به تفصيل روشن كرد كه رشد شناختي(cognitive development) در بعضي حوزه ها ( مثلاً درباره جوهر، مكان، زمان) مستلزم بسط شيوه هاي بسامدتري از تفكر پيرامون هر حوزه است. بر وفق نظر پياژه، تفكر كودك مي تواند بر اساس اشكال يكپارچه اي از تفكر در هر چهار مرحله، بر اساس آنچه كه او "پديدارشناسي ژنتيك" مي نامد طبقه بندي شود. همانند تصوير غار افلاطوني ، ارتقا از هر مرحله مستلزم پيشروي به سوي مشاهده صريح و صريح تر ماهيت اشياء است.
در سال 1932 پياژه كتاب داوري اخلاقي كودك(Moral Judgment of the Child) را منتشر كرد، او در اين كتاب دو كشف مهم ارائه مي كند. نخست، كودكان كمتر از 7 سال، نه كودكان بالاتر از 7 تا12 سال، به خوب و بد عمل بيشتر بر اساس نتایج آنها حكم مي كنند نه بر اساس انگيزه هاي عمل: (براي آنها)شكستن اتفاقي لامپ بدتر از شكستن عمدي يك شيئ نسبتاً ارزشمند است. دوم، كودكان اساساً بر اين باورند كه قواعد تجويزي غيرقابل تغييرند، و از زندگي اجتماعي، و آداب و رسوم انساني نشأت مي گيرند؛ تنها بعد از آن، آنها قواعد را به عنوان آداب و رسومي در نظر مي گيرند كه براي روابط متقابل مفيدِ انساني طراحي شدند و بنابرين بر آنها قابل انطباقند. اما در زماني كه كودك 10 تا 11 سال است، قواعد را ناشي از انسان هايي مي داند كه درگير روابط اجتماعي متقابل و پيچيده هستند و سعي دارند تا اين روابط متقابل را هماهنگ كنند و از درگيري دوري نمايند. اين قواعد از خارج بر ما تحميل نشدند بلكه توسط اشخاص عاقلي انتخاب شدند كه سعي دارند به روابط متقابلِ مفيد و سازنده بپردازند. با استفاده از اصطلاح شناسي كانتي، پياژه به اين دگرگوني در فهم اخلاقيِ كودك مي رسد كه کودک از مرحله "دگرآييني" ( heteronomy) به مرحله "خود آييني"( autonomy) ارتقا مي يابد.
با آغاز سال1950، كلبرگ(1981 - 1984) مفروضات كانتي پياژه را پي گرفت و مدعي شد كه اشخاص در بالاترين مرحله از رشد اخلاقي به مسائل اخلاقي واكنش نشان مي دهند "در قالب كلمات اخلاقي مانند تكليف يا درست اخلاقي و اين كلمات را به نحوی به كار مي بندند كه متضمن كليت، ايدهآل ها، و بی طرفی (impersonality) است". كلبرگ، دو مرحله رشد اخلاقي پياژه را به شش مرحله رساند:
1. خودگروي: "درست" آنچيزي است كه پاداش داده شود و خطا آنچيزي است كه سرزنش و تنبيه شود؛
2. ابزارانگاري: "درست" آنچيزي است كه نیازهای كسي را برآورده کند و رضایت هاي نسبتاً خوب را جلب كند؛
3. قراردادگرايي: "درست" آنچيزي است كه با سال، جنسيت، و نقش اجتماعي و حرفه اي قراردادها سازگار باشد؛
4. قرارداد اجتماعي: "درست" بر اساس آداب و رسوم جامعه به مثابه يك كل، به خصوص آداب و رسوم قانوني فهم مي شود؛
5. نتيجه گرايي: "درست" آنچيزي است كه رفاه عمومي را بسط مي دهد اگرچه اين امر منجر به نقض قانون بشود، به عنوان مثال قوانيني كه موجب تبعيض نژادي و جنسي مي شوند؛
6. "امر شرطي" كانت: "درست" عمل كردن طبق اصولي است كه شما بخواهيد آنها را به مثابه قواعد كلي و جهان شمول بازشناسي كنيد.
سلسلۀ توصيفي مراحل اخلاقي يك سلسلۀ كلي و تغييرناپذير را دنبال مي كند، و اگرچه هيچ كس به بالاترين رتبۀ رشد اخلاقي نرسيد (اما) آن كساني كه بالاترين رتبه را در نظر مي گيرند به نحو بسامدتري بدان دست مي يازند، نسبت به مراحل قبلي كه آنها پشت سر گذاشتند. از اينرو در مرحله(5) نتيجه گرا كسي است كه در آستانۀ مرحله (6) است كه كانت گروي آن را پيشرفت تلقي مي كند.
كلبرگ بر اين باور بود كه سلسلۀ تجربي مراحل، و برتري هاي هنجاري آنها كه اين مراحل را اشغال مي كند، امكان اين ادعا را تقويت مي كند كه مراحل رشد اخلاقي در حقيقت از نقطه نظر اخلاقي به نحو فزاينده اي بسامدتر بودند. اگرچه كلبرگ پيوند بين داوري اخلاقي و عمل اخلاقي را نیازمود اما آشكارا وجود ارتباط مهمي را بين آندو مسلم مي انگاشت.
در زمان حاضر، تئوري مرحله اخلاقي دچار آشفتگي قابل توجهي است. در اواخر سال 1970، كارل گيليگان(Carol Gilligan -1982) معتقد بود كه پژوهش زباني كلبرگ كه مبتني بر نمونۀ كاملاً مردانه(all-male sample) بود، به شيوه صحبت و تفكر زنانه درباره مسائل اخلاقي بي توجه بود. او بر اين باور بود كه مردان از نقطه نظري تأمل مي كنند كه شديداً توجه به قواعد و حقوق بي طرفانه را تقويت مي كنند، و حال آنكه زنان احتمالاً بيشتر درصددند كه احتياجات خاصي را از زواياي ديگر بيابند و به مسائل اخلاقي از روي مراقبت، توجه و احساس مستقيم به ديگري، واكنش نشان مي دهند. اگرچه كلبرگ فقط در مقاله اي - كه با همكاري ديگران نگاشته شده - مدعي شد كه فرق هاي جنسيتي اندكي بين مردان و زنان وجود دارد، و به طور كلي با يافته همكارانش مبني بر اينكه شيوه آزمايش او هيچ فائده اي ندارد هم عقيده بود، نقد گيليگان امكان تعصب جنسيتي را فراهم آورد. كلبرگ سرانجام به ناچار تصديق کرد كه شيوه او نظريۀ " استدلال عادلانه"( justice reasoning) بود، نه نظريۀ استدلال اخلاقي به طور كلي(رك اخلاقي فمينيستي §1).
اما نظريۀ گيليگان جان سالم به درنبرد، زيرا تحليل هاي بعدي از استدلال اخلاقي مرد و زن با استفاده از فرآیند هاي آزمايشي مختلف و مسائل گوناگون نشان داد كه تنها تفاوت جنسيتي مهمِ مردان و زنان، ناشي از مسائل اخلاقي است كه مردان و زنان فكر مي كنند با آنها مواجه هستند، نه ناشي از اين پرسش كه چگونه آنها درباره انواع مختلفي از مسائل اخلاقي استدلال مي كنند.
مسئله ديگر براي نظريۀ مرحله(stage theory) ملاك حركت قهقرايي اخلاقي است: کسانی كه زماني بر مرحله(6) "استدلال كانتي" پاي مي فشردند چه بسا بعداً بر آراء سنت گرا تأكيد بورزند. در اثنای سال 1980 كلبرگ و همكارانش کتابچۀ راهنماي امتياز دهي خودشان را اصلاح كردند تا واپس گرايان را حذف كنند. اما متأسفانه آنها در انجام اين عمل همه موارد تأييد شده مرحله(6) "استدلال عادلانه" را هم حذف كردند.
اگرچه ايده رشد اخلاقي همواره مطرح است، دورنماي نظريۀ مرحله اخلاقيِ يكپارچه به نظر مبهم مي رسد. فيلسوفان اخلاق و روان شناسان اخلاق بيش از پيش موافقند كه قلمرو اخلاق شامل مسائل اخلاقي متعدد و ناهمگن است و حساسيت متقابل نسبت به انواع مختلفي از مسائل چه بسا مستلزم توانايي ها يا فضيلت هاي متعددِ خاص منظوره(special-purpose) است، نه توانايي اخلاقي عام.
آدرس:
moral development: Routledge Encyclopedia of Philosophy, Version 1.0, London Routledge:
منابع براي مطالعه بيشتر:
Flanagan, O. (1991) Varieties of Moral Personality, Cambridge, MA: Harvard University Press.(An argument for a psychologically realistic ethics containing a critical assessment of moral stage theories, the debate about morality and gender, as well as discussions of several alternative approaches to the study of moral psychology.)
Gilligan, C. (1982) In a Different Voice, Cambridge, MA: Harvard University Press.(A challenge to Kohlberg’s theory on the grounds that it privileges a conception of morality that is gender-biased.)
Kagan, J. and Lamb, S. (eds) (1987) The Emergence of Morality in Young Children, Chicago, IL: University of Chicago Press.(A collection of mostly empirical papers offering an alternative to moral stage theory in which temperament, moral emotions and the like are highlighted.)
Kittay, E. and Meyers, D. (eds) (1987) Women and Moral Theory, Totowa, NJ: Rowman & Littlefield.(An interesting collection of papers, mostly by philosophers, on the topic of gender differences in morality.)
Kohlberg, L. (1981, 1984) Essays on Moral Development, New York: Harper & Row, 2 vols.(All of Kohlberg’s most important papers covering the empirical evidence for moral stages and his various defences of the philosophical conclusion that the highest stage is the most adequate from the moral point of view.)
Piaget, J. (1932) The Moral Judgment of the Child, New York: Free Press.(A study of how children conceive of prescriptive rules, truth-telling and the relative importance of motives and intentions versus consequences.)
Walker, L. (1984) ‘Sex Differences in the Development of Moral Reasoning: A Critical Review’, Child Development 57: 677-91.(A meta-analysis of all the research on gender differences in moral reasoning with the finding that there are none, except in the types of problems males and females think they characteristically face.)